01

2K 173 29
                                    


-اقای جئون متاسفانه  شما نتونستید امسال رو پاس کنید

همین برای پخش شدن صدای قلبش توی گوشش کافی بود.کارنامه اش رو گرفت و از مدرسه زد بیرون.رفت و توی پارک زیر درخت نشست اولش باورش نمیشد ولی وقتی کارنامه اش رو از پوشه در اورد با دیدن کارنامه اش نفسش حبس شد فهمید که همه چیز اینجا تموم شد و دیگه نمیتونست تو اینچئون بمونه و دیگه نمیتونست درس بخون وقتی نفسش رو بیرون داد با صدای بلندی شروع به گریه کرد هروقت میومد خودش رو اروم کنه با فکر کردن به اینده اش دوباره گریه اش از سر میگرفت  توی همین حال بود با ایجاد سایه ای بالا سرش توجه اش به بالا
جلب شد.

-کاری دارید؟

+چرا گریه میکنی؟

-مجبورم جواب بدم؟

کنارش نشست با نگاه به پوشه ی توی دستش عمق ماجرا رو خوند

+نتونستی پاس کنی؟

با چشم های خیسش یه نگاه عجیب بهش کرد و ازش فاصله گرفت و چیزی نگفت

+واقعا دوست داری درس بخونی؟

-وقتی تنها راهم باشه اره

بدون هیچ درنگی جواب داد خودش هم تعجب که چرا جوابش رو داده

+خب چرا فقط نمیری با هم سن وسال های خودت بازی کنی؟

-چون به مامانم قول دادم زندگیش رو بهتر کنم ولی اگر پدرم بفهم....اصلا چرا من دارم اینا رو به شما میگم؟ببخشید اجوشی شما کی هستین؟

+یه رهگذر که یه بچه رو در حال گریه کردن دیده

اب بینیش رو با استینش پاک کرد و گفت

-من بچه نیستم کلاس دوم دبیرستانم

+باشه هر چی تو بگی.خب پدرت چی؟

جونگکوک با فکر کردن به اینکه صحبت کردن با غریبه که دیگه قرار نیست راهش بهش بخوره ممکنه خوب باشه حداقل میتونه خودش رو خالی کنه شروع به صحبت کرد

-خب راستش من امسال تنبلی کردم و به خوبی بقیه درس نخوندم ولی اینطوری نیست که دیگه نخوام درس بخونم ولی اگر پدرم بفهمه مطمئنم برم میگردونه به بوسان و دیگه اجازه نمیده درس بخونم و دیگه نمیتونم قولی که به مامانم دادم رو عملی کنم

یکمی فکر کرد و جواب داد

+خب اگر اینطوریه میتونی خودت پول شهریه رو بدی گفتی کلاس دوم دبیرستانی و بچه نیستی پس چرا نمیری کار کنی؟

-چون مشکل فقط این نیست اگر بابام بفهمه نمیزاره اینجا بمونم

+من مهندس عمرانم میخوام برم یک زمین رو متر کنم میتونی سر متر رو بگیری؟منم حقوق امروزت رو بهت میدم.

جونگکوک میخواست درخواستش رو رد کنه اخه به چه دلیل فاکی باید درخواست کمک کسی که 10 دقیقه هم از اشنایی نمیگذشت رو قبول کنه

-اممم رک میگم چطور میتونم بهتون اعتماد کنم؟

+مگه نمیگی من اجوشی ام و تو بزرگی فکر کنم این وسط تو کسی هستی که باید دستم رو بگیره و از خیابون رد کنه موافق نیستی؟

جونگکوک که جوابش رو به حالت گنگ گرفته بود باشه ای گفت و دنبال اون اجوشی راه افتاد.

درسته اون از نظر جونگکوک اجوشی بود ولی همه اش 23 سالش بود و واقعا نسبت به همسن و سال هاش خیلی جذاب تر بود

-اجوشی لطفا وایسین خیلی دارین سریع راه میرین

جونگکوک در حال گفتن این جمله بود که یهو با سر رفت تو سینه ی مرد رو به روش

+اخ بچه رو به روت رو نگاه کن و انقدر هم به من نگو اجوشی من فوقش بتونم هیونگت باشم

-باشه!

نمیدونست چی بگه ولی سعی کرد با یه باشه بحث رو عوض کنه

-اجو...نه هیونگ احیانا اسمتون چیه؟

+تو اول بگو

-نمیشه

+چرا؟

-چون من اول پرسیدم

تهیونگ که از بحث بچه گانشون خنده اش گرفته بود گفت

+تهیونگم اسمم تهیونگه

-اوه باشه باشه

تهیونگ یه نگاه منتظری بهش انداخت و جونگکوک پرسید

-چیه؟چیزی شده؟

+نوبت توعه اسم تو چیه؟

-اها منم جونگکوکم

با سکوت به راهشون ادامه دادن تا بعد از چند دقیقه تهیونگ سکوت رو کشست و گفت

+بالاخره رسیدیم

-خب حالا باید چیکار کنم؟

+بیا این طرف متر رو بگیر

جونگ کوک همین کار رو کرد نزدیک نیم ساعت اونجا بودن و جونگکوک کلا فکرش از مدرسه منحرف شد و با دقت داشت اموزش های عملی تهیونگ رو میدید

کارشون که تموم شد موقع برگشت تهیونگ از جونگکوک تشکر کرد که امروز کمکش کرده و هزینه ی امروز رو با 100 هزار وون پرداخت کرد

جونگکوک تعجب کرد و خیلی سریع گفت ببخشید این پول خیلی زیاده من نمیتونم قبول کنم

+از کی تا حالا انقدر مودب شدی؟اینو بگیر فردا هم بیا ثبت اسناد کارت رو دوست داشتم خوب کمکم کردی

جونگکوک فکر کرد تهیونگ داره چاخان میکنه

پس باشه ای گفت و خدا حافظی کرد و هر کدومشون به سمت خونه اشون راه افتادن

The Smile Has Left Your EyesWhere stories live. Discover now