08

581 84 89
                                    

خونه ی تهیونگ روز مرخصی جونگ کوک :
با صدای زنگ ایفون و دیدن جیمین با ذوق در رو باز کرد .ولی با دیدن عجله ی جیمین یه لحظه ترسید و گفت :جیمینا اتفاقی افتاده؟چی شده؟
جیمین:اره اتفاق افتاده .یه اتفاق خیلی مهم.اونم اینه که امروز تهیونگ نیست و تو هم استراحت داری.حالا هم برو کنار.
جونگکوک رو هل داد و رفت سمت اتاقش.
+خب ببینم چی داری....
-جیمینا.داری چیکار میکنی
+دارم دنبال یه لباس خوب برات میگردم.
با سر هم کردن چند تا لباس کنار هم رو به جونگکوک کرد و گفت:بیا اینا رو بپوش.
جونگکوک لباس ها رو از جیمین گرفت و گفت:جایی قراره بریم؟
+اره.میخوایم امروز رو خوش بگذرونیم.میریم بار.حالا هم انقدر سوال نکن.
جیمین رفت بیرون و در اتاق هم بست که جونگکوک با خیال راحت لباس هاش رو عوض کنه.

وقتی جونگکوک اومد بیرون یه نگاه هول هولی بهش انداخت و گفت.عالییی شدی.قصد داشتم لباس های جذب بهت بدم ولی اگر یکم بیشتر از این از مرز ها بگذرم تهیونگ مرگ رو بهم نشون میده.«استایل پسرا آخر داستان هست»

جونگکوک خندید و گفت:تهیونگ به من فقط به چشم یه دوست نگاه میکنه.اینطوری نیست.تو نگران خودت باش که دوست پسرت رو پیچوندی.

جیمین به ساده بودن پسر روبه روش پوزخندی زد و باهم از خونه خارج شدن...

*********************************
بار:
جیمین و جونگکوک نشسته بودن و داشتن از مشروب لذت میبردن.
-جیمینا ساعت ۱۱ شد میخوای برگردیم؟
+نه اتفاقا تازه سر شبه کجا بریم؟
-نمیدونم راستش حس خلا دارم.
+به خاطر اینه که داری مست میشی.پاشو بریم برقصیم
-اوه نه اصلا حوصله ندارم .
جیمین دست جونگکوک رو کشید و به زور بردتش روی استیج رقص،اون امروز قصد داشت به جونگکوک ثابت کنه که عاشق تهیونگ شده.اونم چجوری؟
+واووو جونگکوکا پشت سرت رو نگاه کن.
وقتی جونگکوک برگشت جیمین سرش رو برد نزدیک گوشش و گفت:اون دختره رو نگاه کن.خیلی بزرگه.برو مخش رو بزن.بد نیست یه دوست دختر داشته باشی.
جونگکوک یه لبخند ناامیدانه ای زد و گفت:نمیخوام بزنم تو ذوقت ولی فکر کنم من گیم.
جیمین پوزخند زد به اینکه قراره رک باشه  پس گفت:تو به پسرا گرایش نداری.تو به تهیونگ گرایش داری.
جونگکوک دست جیمین رو کشید و هر دوتاشون رو صندلی نشستن.
-ببین من دوستش دارم .حق با توعه .من ۱۷ سالمه و انقدر احمق نیستم که حتی نتونم احساساتم رو تشخیص بدم.ولی اون...از احساسات اون مطمئنم.من براش کافی نیستم.اون خیلی عالیه.خیلی جذابه و خیلی باحاله .من اگر بهش اعتراف کنم میشم یکی از همون طرفدارهاش.پس نمیتونم با این احساساتم همه چیز رو خراب کنم.

جیمین نمیدونست چی بگه.راستش اون از احساسات تهیونگ ۹۰ درصد مطمئن بود ولی اگر اون ده درصد باعث میشد زندگی جونگکوک خراب شه چی؟جیمین یه لبخند مرموزی برای اون ده درصد زد و رو به جونگکوک گفت:حالم گرفته شد .و کل مشروبش رو سر کشید و جونگکوک هم پشت بندش همین کار رو کرد.جیمین انقدر ادامه داد که صد در صد مطمئن شه جونگکوک مسته.
زیر لب گفت:حالا وقتشه.ببخشید جونگکوکا ولی من تو بچگی بهت مدیونم.ایندفعه میخوام برات جبران کنم.
گوشی جونگکوک رو از جیبش در میاره .با استفاده از فیس ایدی رمزش رو باز میکنه و میره توی contacts  و با دیدن اسم *تهیونگی* یه لبخند غمگین پر استرسی میزنه .وقتی زنگ میزنه صدای تهیونگ با لرزی که نشون از استرس بود تو گوشش میپیچه.
«جونگکوکا .کجایی؟چرا گوشیت رو جواب نمیدی ؟خیلی نگران شدم»
ولی با صدای سر و صدا متوجه شد قضیه از چه قراره .
جیمین گفت:الو تهیونگ شی.لطفا به جونگکوک کمک کنین.مست کرده حالش اصلا خوب نیست با یکی از مرد های غریبه هم داره میره توی یه اتاق...لطفا زودتر خودتون رو برسونین ما توی بار نزدیک خونتون هستیم.
سریع دکمه ی قطع رو زد.
وقتی صدای بوق ناشی از قطع شدن تماس اومد  تهیونگ با شوک فقط یه خنده ی هیستیریکی کرد.نمیدوست چی بگه.تنها کاری که میتونست بکنه رسوندن خودش به اونجا بود.سریع از ساختمون خارج شد و چون تاکسی نبود تا بار دویید.تهیونگ نمیدونست میتونه جونگکوک رو عاشق خودش بکنه یا نه.ولی از اینکه جونگکوک با کسی که دوست نداره رابطه داشته باشه و فردا بخواد پشیمون بشه وقتی نمیشه کاری کرد عصبانی بود.

The Smile Has Left Your EyesWhere stories live. Discover now