🤍10

475 117 22
                                    

به محض اینکه جلسشون تموم شد چان سریع اتاقشو با یه سوییت دو اتاقه با یه تخت بچه عوض کرد و در عرض پنج دقیقه تمام وسایشو به اون اتاق منتقل کرد.
اتاق قبلیش برای ده نفر هم کافی بود اما چان نمیخواست وقتی امی تو اتاقه همسر سرکششو تنبیه کنه.
بک با امی تو بغلش فقط به کاراش میخندید که هر دفعه با چشم غره ی چان رو به رو میشد.
بکهیون عاشق حسادت کردنای همسرش بود و از هر موقعیتی برای دراوردن حسادتش استفاده میکرد.
حالا هم بعد از یه هفته دوری که به شدت دلتنگ همسرش بود، نمیتونست برای شب هیجان انگیزشون صبر کنه.
وقتی بالاخره وارد سوییتشون شدن،چان امی رو از بغلش گرفت و بدون حرفی سمت اتاق بچه رفت و درو بست تا بخوابونتش.
بک خنده بلندی کرد و سمت چمدونش رفت.
لباساشو دراورد و فقط با یه لباس زیر سمت تخت رفت.
زاویه مناسب رو انتخاب کرد تا وقتی چان از اتاق بیروت میاد صحنه مناسبی جلو چشماش باشه و به شکم دراز کشید.
بعد از چند دقیقه که صدای خندیدنای امی قطع شد،در اتاق باز شد و چان با موهای بهم ریخته و پیرهن نامرتب بیرون اومد.
بک سرشو سمتش چرخوند و اروم خندید.
-اگه خودم موقع به دنیا اومدنش بالا سرش نبودم و تو هم کنارم نبودی،میگفتم خودت زاییدیش.
اهی کشید و سرشو سمت تخت برگردوند که با دیدن بک رو تخت نفسش برید.
اب دهنشو قورت داد و نگاه خریدارانه ای به همسرش انداخت.
پاهای سفید و تو پرش،قوس کمرش و بوت تپلش همه برای کشتن چان کافی بودن.
بک نیشخندی به ریکشنش زد و دستشو سمتش دراز کرد.
+ددی
با چشمای شیطونش بهش خیره شد که سمت تخت میومد.
چان کراواتشو دراورد و دکمه های پیرهنش باز کرد.
-امروز زیادی شیطنت کردی بیبی
پیرهنشو رو زمین انداخت و رو تخت رفت.
رو بک خیمه زد و رو چشماشو بوسید.
دستای بک که دور گردنش حلقه شدن سرشو خم کرد و لباشو تو دهنش کشید.
لباشو گاز میگرفت و میمکید و بکهیون تا اونجایی که میتونست تو بوسشون شرکت میکرد.
با گازی که از لب پایینش گرفت سرشو عقب برد و با بالا برد دستای بک،دستاشو با کراواتش بست.
نیشخندی به اخمای درهم بک زد و از روش بلند شد.
-بالا نگهشون دار
پیرهنشو کامل دراورد و زبونشو رو لبش کشید.
بدن سفید همسرش حسابی حالشو دگرگون کرده بود.
با باز کردن دکمه شلوارش عضو تحریک شدشو از خفه شدن نجات داد و بی صبر شلوارشو دراوردو رو تخت رفت.
پاهای بکو گرفت و جلوتر کشیدش.
رونشو بوسید و مارک کرد و ناله های دردمند بکو شنید.
بالا تر اومد و زیر نافشو بوسید.
لباس زیرشو کامل دراورد و سیلی ارومی به باسنش زد.
-چهار دست و پا شو
با لحن سکسی و صدای بم شده چان لبشو گاز گرفت و چار دست و پا شد.
چان دو طرف باسنشو گرفت و کشید تا سوراخ صورتیش رو ببینه.
روشو بوسید و مک محکمی بهش زد که ناله بلند بک به گوشش رسید.
+اههه
سیلی دیگه ای به لپ باسنش زد و زبونشو بیشتر واردش کرد.
+اههه...یوول
بعد از اینکه از خیس شدن ورودیش مطمئن شد انگشتاشو یکی یکی واردش کرد و وقتی طاقت جفتشون تموم شد،عضوشو واردش کرد.
با ناله بلند بک ضربه هاشو تند تر کرد.
بدون اینکه عضوشو دراره،بکو چرخوند و به کمر رو تخت خوابوند.
عمیق تر واردش شد و با گرفتن عضو بک،لذتشو چند برابر کرد.
با فاصله کمی از بک به کام رسید و خودشو رو بک رها کرد.
دستاشو دور شونه چان پیچید و سرشو به سرش تکیه داد.
+دلم برات تنگ شده بود.
چان اروم ازش بیرون کشید که باعث شد ناله ارومی کنه.
پیشونیشو بوسید و به چشمای خمار از خوابش خیره شد.
-دوست دارم هیونم.
.
.
.
امی رو که رسوند خونه مادرش،سریع به خونه برگشت و اماده شد.
از وقتی از سفر برگشته بودن چان سرش چنان شلوغ شده بود که حتی فرصت نکردن سالگرد ازدواجشونو جشن بگیرن.
امروز با چند هفته تاخیر،بک برای ساگرد ازدواجشون تدارک دیده بود و میخواست همسرشو سورپرایز کنه.
وسایلو رو میز چید و لباسشو پوشید.
شمع ها رو روشن کرد و منتظر موند چان برگرده.
طبق روال چند هفته گذشته چان از همیشه دیرتر برگشت خونه و با دیدن خونشون و همسر دلخورش،اهی کشید.
-ببخشید
تنها حرفی که تونست بعد از به اغوش کشیدن بکهیون بگه رو زد و عطر تنشو نفس کشید.
+مهم نیست.بیا شام بخوریم
نفس عمیقی کشید و به بکهیونی که ازش دور میشد نگاه کرد.
میدونست از دستش ناراحته ولی الان اونقدر خسته بود که دلجویی کردن و به یه وقت دیگه موکول کنه.
شامشون تو سکوت خورده شد.
-هفته دیگه تولد امیه.
چان سعی کرد بک رو به حرف بیاره.
+اوهوم.
-داشتم فکر میکردم میتونیم یه پارتی خیلی بزرگ بگیریم که سرمایه گذر ها رو دعوت کنیم.
بک نگاهش کرد.
+امی هنوز بچس.همچین تولدی نیاز نیست.یه تولد کوچیک با اعضای خانواده کافیه.
اروم توضیح داد.
-ولی اینجوری نظر سرمایه گذارا
+چانیول
با لحن جدی بک حرفشو قطع کرد.
+امی اونقدر کوچیکه که حتی نصف پارتی رو هم نمیتونه تحمل کنه و کلافه میشه.اگه میخوای نظر سرمایه گذاراتو جلب کنی،به یه فکر دیگه باش.تولد دخترمونو بهونه نکن.
چان چنگال و کاردشو تو ظرف گذاشت.
-چرا اینجوری میکنی؟مگه کم تا حالا پارتی گرفتیم.اینم روش.چه دلیل
+چان این اتفاق نمیفته.
-انقدر وسط حرفم نپر.
با داد چانیول مبهوت سرشو بلند کرد.
چان با چهره ای که سعی میکرد خونسردیشو حفظ کنه،بهش خیره شد.
+بسه چانیول.بسه دیگه.چند هفتس صبح زود میری شب برمیگردی.روزای تعطیل مدام درمورد کار حرف میزنی. دیگه اونقدری که باید برای امی وقت نمیذاری.ده بار بهت گفتم کارتو و اون شرکت کوفتی رو وارد خونه نکن.حالا میخوای برای بچه دو ساله که هیچ درک درستی از اطرافش نداره یه پارتی بزرگ بگیری که باز مربوط میشه به کارت.
از پشت میز بلند شد و سمت اتاقش رفت.
+سالگردمون مبارک
با تمسخر گفت.
چان عصبی از جاش بلند شد و سمت اتاقشون رفت و به بک که داشت لباساشو عوض میکرد خیره شد.
-این جواب منه بکهیون؟اره؟به من میگی براتون وقت نمیذارم؟فکر کردی به من خیلی خوش میگذره؟صبح تا شب تو اون شرکت با هزار جور ادم سر و کله میزنم و وقتی با خسته و خورده میام خونه،پا به پای امی باهاش بازی میکنم.
وقتی توجهی از بک نگرفت،سمتش رفت و تیشرتشو با ضرب ازش گرفت.
-گوش میدی؟
صداش ناخوداگاه بلند شده بود و این بکو عصبی میکرد.
+اتقدر داد نزن.
با داد بک چند دقیقه سکوت شد.
بک اهی کشید و سمت سرویس اتاقشون رفت.
+خواستم بعد از چند هفته یه جشن باهم بگیریم.امی فرستادم خونه مامانم،خونه رو تزئین کردم،خودمو برات اماده کردم اونوقت تو همش از کارت حرف میزنی چانیول.شبمونو تو خراب کردی.
صدای ارومش اینبار به سختی به گوش همسرش رسید.
فکر میکرد چان بیخیال شه مثل همیشه با حرفاش ارومش کنه ولی وقتی صدای عصبیش به گوشش رسید،چشماشو بست.
-من شبومونو خراب کردم؟من بعد از یه روز سخت اومدم خونه تا کنار همسر و دخترم باشم اونوقت تو دعوا راه میندازی بکهیون.
+نمیخوام چیزی بشنوم.حتی الان نمیخوام ببینمت.
بعد سمت تخت رفت و روش دراز کشید و دستشو رو چشماشو گذاشت.
حتی صدای بسته شدن در خونه هم باعث نشد،دستشو برداره.
.
.
.
چند ساعت از رفتن چان گذشته بود و اون هنوز تو همون حالت بود.
کم کم داشت نگران چانیول میشد که با شنیدن صدای پیام گوشیش سریع سمتش رفت.
یه عکس از یه شماره ناشناس بود.
عکسو باز کرد و با دیدنش،حس کرد اکسیژن به ریه هاش نمیرسه.

In The Name Of Love Season 2💓Donde viven las historias. Descúbrelo ahora