i

186 52 0
                                    

¶ فلیکس تو حس و حال خوبیه.تصمیم میگیره بره با چانگبین که کل روز بدخلقی کرده صحبت کنه. ¶

+تو هیونگ مورد علاقمی.

_باشه.

+چی؟من دونسنگ مورد علاقت نیستم؟

_من هیچ وقت اینو نگفتم.

+پس من دونسنگ مورد علاقتم.

_من هیچوقت این حرفم نزدم.

+بیخیال تو بیشتر از همه به من اهمیت میدی و مواظبمی.

من فقط میخوام ازت محافظت کنم.میخوام هرچقدر میتونم کمکت کنم.البته که بهت اهمیت میدم.

_اره چون تو نمیتونی تنهایی هیچ کاری بکنی.

+دلیل واقعیت همینه؟

_اره چه دلیل دیگه ای میتونم داشته باشم.

+اوه

¶فلیکس رفت،خیلی ساکت تر از وقتی که اومده بود. چانگبین نگاهش از کامپیوترش گرفت و نگاهی به فلیکس انداخت.
اون میدونست که به احساسات فلیکس اسیب زده.
ولی نمیدونست چرا نمیتونه فقط احساساتش قبول کنه و اینحوری رفتار نکنه. ¶

admitWhere stories live. Discover now