¶ چانگبین سر شام به همه گفت که حالا دیگه سینگله.بیشتر اعضا فقط سری تکون دادن و برگشتن سر خوردن.فلیکس ولی یه مورد متفاوت بود. ¶
+با دوست دخترت بهم زدی.
-اره
+چرا؟
نمیتونستم اون دروغ ادامه بدم،من میخوام با تو زندگی کنم فلیکس نه اون.
_دیگه برام جالب نبود.
+امیدوارم من به این زودی ها حوصلت سر نبرم که بخوای منم کنار بزاری.
تو جالب ترین ادمی هستی که من تو کل عمرم دیدم.من هیچوقت قرار نیست ازت خسته بشم.
_نگران نباش اگه همین قوانین برای تو هم برقرار بود من خیلی وقت پیش حرف زدن باهات متوقف میکردم.
+فهمیدم هیونگ.
+دلیل دیگه ایم داشتی؟
اره تو.
_نه،چرا کنجکاوی؟
+اون احتمالا خیلی داغون شده.قرار گزاشتن با تو خیلی عالی بنظر میرسه.
+کجا داری میری؟
_دور از تو و این مکالمه.
¶ چانگبین دویید تو اتاقش،صورتش قرمز شده.چرا فلیکس باید یه همچین حرفی بزنه؟ ¶

ESTÁS LEYENDO
admit
Historia Cortaاز چی اینقدر میترسی؟ این یکم زمان میبره تا چانگبین بتونه به احساساتش راجب فلیکس اعتراف کنه. Writer:@youwontfindit