o

175 50 0
                                    

¶ چانگبین داره صبحونه میخوره.اون خسته است و هنوزم حس بدی داره.فلیکس وارد اشپزخونه میشه.الان فرصته چانگبینه تا عذر خواهی کنه. ¶

+ببخشید که بیمصرفم.

_منظورت چیه؟

+من همیشه ازت کمک میخوام.بعد از چیزی که بهم گفتی خیلی بهش فکر کردم.متاسفم،هیونگ.

تو بیمصرف نیستی.من کمک بهت دوست دارم.تو باهوش ترین ادمی هستی که میشناسم.
متوجه باش،لطفا متوجه باش.

_مهم نیست،بهرحال من به همه کمک میکنم.

+میتونم الان کمکی بهت بکنم؟

اگه بیشتر از این اینجا بمونی احتمالا یه کار احمقانه بکنم.

_الان کار زیادی برای انجام دادن نیست.تنهام بزار.

+اوه،باشه.

¶ فلیکس یه بسته چیپس برداشت و رفت.چانگبین نتونست صبحانش تموم کنه،شکمش  پر از حس گناه شده.نمیدونه کی قراره بتونه عذر خواهی کنه. ¶

admitWhere stories live. Discover now