y

177 48 0
                                    

¶ فلیکس میدونه چرا چانگبین داره اینجوری رفتار میکنه.ولی از این که چقدر هیونگش داره باهاش سرد رفتار میکنه خسته شده.تصمیم میگیره با چانگبین حرف بزنه تا دفاعیه اش رو بشنوه. ¶

+ نمیدونم اگه حرفم زیادی رک باشه.

_چیشده؟

+چرا اینقدر سرد باهام رفتار میکنی؟

_....

+هیونگ؟

_وافعیت میخوای؟

+البته.

چان راست میگه.چرا اینقدر میترسم؟بهر حال باید اعتراف کنم.

+هیونگ؟

_تو باعث میشی چیز هایی حس کنم که تاحالا درمورد هیچ کسی حس نکردم.تو باعث میشی ضربان قلبم بره بالا و دستام عرق کنه.نمیتونم درست فکر کنم یا تمرکز کنم یا حرف بزنم وقتی تو اطرافمی.همیشه در مورد تو فکر میکنم ،یا این که بغل کردن و بوسیدنت چه حسی داره یا هر چیز دیگه ای درمورد تو.

-چیزایی که تو باعث میشی حس کنم،من میترسونه.

+....

_الان ازم متنفری؟

+م..من خوشحالم که تو هم همون حس من داری.

_حس تو؟

+اره حس من.

¶ فلیکس از این که چانگبین چقدر رک صحبت کرد سورپرایز شد،و بهرحال در نهایت شُک اش برطرف شد و با یه لبخند درخشان چانگبین در اغوش کشید.چانگبین هم متقابلا فلیکس در اغوش کشید. ¶

admitDonde viven las historias. Descúbrelo ahora