¶ چان و چانگبین تنها کسایی هستن که هنوز بیدارن.ساعت سه صبحه و اونا دارن روی یه اهنگ جدید کار میکنن.جیسونگ تو بغل چان خوابش برده. ¶
&تو واقعا به احساسات فلیکس اسیب زدی.
_زدم؟
البته که اسیب زدی احمق،این اواخر عین یه دیک هد رفتار کردی.
&اره،تو میدونی که اون حس میکنه یه سربار و حالا تو رسماً با این فکرش موافقت کردی.
_اوه...بهش بگو من گفتم متاسفم.
&خودت بهش بگو.
_نه!منظورم اینه که...نه من نمیتونم.
&و چرا نمیتونی؟
من از روبهرو شدن باهاش میترسم. نمیتونم ناراحت ببینمش.
_من فردا سرم شلوغه.
&تو یه دیک هدی چانگبین.
میدونم.ولی نمیدونم چجوری متوقفش کنم.
_تو هم همینطور،هیونگ.
¶ چانگبین برگشت سر کار کردن روی اهنگ جدید.حس گناه داشت از درون اون میخورد.باید یکاری کنه وگرنه بزودی فلیکس واقعا ازش متنفر میشه. ¶

ESTÁS LEYENDO
admit
Historia Cortaاز چی اینقدر میترسی؟ این یکم زمان میبره تا چانگبین بتونه به احساساتش راجب فلیکس اعتراف کنه. Writer:@youwontfindit