در تعطیلات سال نو بود که به خونهٔ دوست و همکارم مایا دعوت شدیم. هری خوشحال بود که می تونیم تو این مهمونی با هم باشیم، و منم از خوشحالی اون خوشحال بودم. مایا به همراه دوست پسرش لیام به پیشوازمون اومدن.
مایا:«خیلی خوش اومدین.»تشکر کردم و باهاشون دست دادم.
گفتم:«قبلا فرصتش پیش نیومده بود، اما حالا خوشحالم که می تونم دوست پسرم رو معرفی کنم: هری.»
هری لبخند زیبایی زد و با مایا و لیام دست داد.مایا:«خیلی از دیدنت خوشحالیم.»
هری:«ممنون، تزیینات کریسمسی تون خیلی زیبان.»
مایا:«متشکرم.»
لیام:«بفرمایید تو.»
مهمونی کوچیکی بود، هر کس که اونجا بود رو میشناختم. جوزف و پنه لوپه از همکارهام تو شرکت، مکنزی دوست مایا و دوست پسرش که یکی دوبار دیده بودمشون، و الینور و دوستش.
مایا بهم نوشیدنی تعارف کرد:«دوست پسرت خیلی مهربونه.»
به هری که در حال گفتگو با همکارهام بود نگاه کردم. اون با خونگرمی و حرف های شیرینش همه رو مجذوب خودش کرده بود.گفتم:«آره، اون فوق العاده ست.»
مایا به لیام که پشت پنجره ایستاده بود نگاهی انداخت.
متوجه نگاهش شدم:«انگار لیام منتظر کسیه، فکر کردم ما آخرین نفری هستیم که اومدیم.»مایا:«نه، زین و دوست دخترش جلنا هنوز نیومدن.»
با خنده گفتم:«اوه زین! مرد محبوب دورهمیا!»
مایا خندید:«اصلا دورهمی بدون اون صفایی نداره.»
به آشپزخونه رفت تا به تدارکات سرکشی کنه.داشتم به طرف هری می رفتم که الینور جلوم سبز شد:«از دیدنت خوشوقتم.»
گفتم:«هی، منم همین طور.»
الینور دو تا نوشیدنی برداشت و یکی شو به من تعارف کرد:«خوشحالم که اینجایی، چطوره بریم تو بالکن و با هم حرف بزنیم؟ اینجا شلوغ به نظر می رسه.»
به هری نگاهی انداختم که به من و الینور خیره بود. گفتم:«بیرون هوا سرده، خوشحال می شم همینجا بگی.»
الینور:«خیلی خب، فکر می کنم حق با توئه.»
گلوش رو صاف کرد، شبیه دخترهای تینیجری که میخوان جلوی کراششون تو دبیرستان انشا بخونن! واقعا گند خجالتی بودنو شرم و حیا رو درآورده بود!منتظر بودم حرفشو بزنه که زنگ در به صدا دراومد. مایا در رو باز کرد و جلنا وارد شد. شال گردن و پالتوش رو آویزون کرد و به بقیه مهمونا ملحق شد.
جلنا:«سلام.»مایا:«اوه جی جی، امروز خیلی خوب به نظر میرسی.»
جلنا:«ممنونم.»
مایا:«فکر می کردم همراه زین میای.»
لبخند روی لب جلنا خشکید:«اون یکم کار داشت، گفت بعدا میام.»
YOU ARE READING
Tonight a tear is fallen
Fanfiction[COMPLETED] هر 'ای کاش' و 'اگرِ' ما نتیجهٔ حرفهایی هستن که روزی باید به زبون میآوردیم؛ اما یا خجالت کشیدیم، یا غرورمون اجازه نداد، یا نادیده گرفتیم تا شاید با گذشت زمان به فراموشی سپرده بشه. این مینی فف با عشق آتشین یا نفرتی که به عشق تبدیل میشه...