پارت 4- یادم نمیاد!

310 81 93
                                    

در تعطیلات سال نو بود که به خونهٔ دوست و همکارم مایا دعوت شدیم. هری خوشحال بود که می تونیم تو این مهمونی با هم باشیم، و منم از خوشحالی اون خوشحال بودم. مایا به همراه دوست پسرش لیام به پیشوازمون اومدن.
مایا:«خیلی خوش اومدین.»

تشکر کردم و باهاشون دست دادم.
گفتم:«قبلا فرصتش پیش نیومده بود، اما حالا خوشحالم که می تونم دوست پسرم رو معرفی کنم: هری.»
هری لبخند زیبایی زد و با مایا و لیام دست داد.

مایا:«خیلی از دیدنت خوشحالیم.»

هری:«ممنون، تزیینات کریسمسی تون خیلی زیبان.»

مایا:«متشکرم.»

لیام:«بفرمایید تو.»

مهمونی کوچیکی بود، هر کس که اونجا بود رو میشناختم. جوزف و پنه لوپه از همکارهام تو شرکت، مکنزی دوست مایا و دوست پسرش که یکی دوبار دیده بودمشون، و الینور و دوستش.

مایا بهم نوشیدنی تعارف کرد:«دوست پسرت خیلی مهربونه.»
به هری که در حال گفتگو با همکارهام بود نگاه کردم. اون با خونگرمی و حرف های شیرینش همه رو مجذوب خودش کرده بود.

گفتم:«آره، اون فوق العاده ست.»

مایا به لیام که پشت پنجره ایستاده بود نگاهی انداخت.
متوجه نگاهش شدم:«انگار لیام منتظر کسیه، فکر کردم ما آخرین نفری هستیم که اومدیم.»

مایا:«نه، زین و دوست دخترش جلنا هنوز نیومدن.»

با خنده گفتم:«اوه زین! مرد محبوب دورهمیا!»

مایا خندید:«اصلا دورهمی بدون اون صفایی نداره.»
به آشپزخونه رفت تا به تدارکات سرکشی کنه.

داشتم به طرف هری می رفتم که الینور جلوم سبز شد:«از دیدنت خوشوقتم.»

گفتم:«هی، منم همین طور.»

الینور دو تا نوشیدنی برداشت و یکی شو به من تعارف کرد:«خوشحالم که اینجایی، چطوره بریم تو بالکن و با هم حرف بزنیم؟ اینجا شلوغ به نظر می رسه.»

به هری نگاهی انداختم که به من و الینور خیره بود. گفتم:«بیرون هوا سرده، خوشحال می شم همینجا بگی.»

الینور:«خیلی خب، فکر می کنم حق با توئه.»
گلوش رو صاف کرد، شبیه دخترهای تینیجری که میخوان جلوی کراششون تو دبیرستان انشا بخونن! واقعا گند خجالتی بودنو شرم و حیا رو درآورده بود!

منتظر بودم حرفشو بزنه که زنگ در به صدا دراومد. مایا در رو باز کرد و جلنا وارد شد. شال گردن و پالتوش رو آویزون کرد و به بقیه مهمونا ملحق شد.
جلنا:«سلام.»

مایا:«اوه جی جی، امروز خیلی خوب به نظر میرسی.»

جلنا:«ممنونم.»

مایا:«فکر می کردم همراه زین میای.»

لبخند روی لب جلنا خشکید:«اون یکم کار داشت، گفت بعدا میام.»

Tonight a tear is fallenWhere stories live. Discover now