+فک کنم این پسر ونیزیه عمرشو کرده دیگه باهام راه نمیاد
جانگکوک برتای کمریشو تو دستش تکون داد و به تهیونگی که با هم به سمت در خروجی دادگاه قدم برمیداشتند نگاهی کرد
_اونو بزار تو وگرنه به جرم ایجاد رعب و وحشت دستگیرت میکنم
+اوه
جانگکوک متوجه اشتباهش شد. واضح بود،اون نباید به تک تک قدم هایی که اون مرد برمیداشت، ابروی سمت راستش که هر وقت عصبی بود بالا میرفت، به دو دکمه باز پیراهن سفیدش، موهای سیاه و عقب رفتش، لب های سرخ و مرطوبش و اخمی که گویای شخصیتش بود توجه میکرد.
می بایست قبل هر حرف و عملی خودش رو به عنوان بازیگری که در نمایش نامه براش نقشی سرد،بی احساس و با گاردی شکست ناپذیر داده بودند،جا میزد.
ولی هر دفعه...کات
براش سخت بود، قبول کردن اینکه خودشو به قلبش باخته. شاید تظاهر کردن کافی بود..
باید نقش این فیلم به کس دیگری واگذار میشد؟ یا به نویسنده یک نقشی که سالهاست خودش رو از عشق محروم کرده و حالا قلبش بی قراری میکرد و خواستار یک فرصت دیگر بود پیشنهاد میشد؟
خنده ای کرد و اسلحه رو به سرعت سرجاش بر گردوند
_باید یه نگاهی بهش بندازم تا ببینم مشکل از چیه
+فقط با یه نگا...
صدای زنگ گوشی تهیونگ حرفش رو ناتموم گذاشت
_ستوان کیم از واحد قربانیان ویژه
_...
_اوه
_...
_الان خودمو می رسونم
گوشی رو قطع کرد و نگاه منتظر جانگکوک رو ندید
_فقط کافیه نگاه کنی، از حالت صورت و بدن میشه به دروغ یا حقیقت درونش پی برد.مثلا خود تو و اون حلقه ی توی دستت مرددی که درش بیاری یا نهچون برای انگشت حلقت گشاده یا گوشی توی دستت..با اینکه چهارتا جیب داری و تو هیچکدومشون نمیزاری چون منتظر تماس از یه نفری یا لب های زخمیت که نشون میده با خودت کنار نمیای و یه چیزی ذهنتو مشغول کرده
+وایسا...ببینم تو شرلوک هلمزی چیزی هستی؟
_یا چند تا لکه ی گلی پشت شلوارت که نشون میده از خیابان میرتل رد شدی تا به دادگاه برسی،حالا مطمئن شدم که از اون شعبه استارباکس برام نوشیدنی میخری یا اینکه یکم به سمت چپت خم میشی چون پای راستت آسیب دیده ببینم پیچ خورده؟
+آر...
_یا حالت موهات که میخواستی با ژل مو مرتبشون کنی ولی چون نداشتی با آب خیسشون کردی و اوه از همه چی جالب تر اینکه رنگت پریده و این نشون میده فشارت افتاده و شرط میبندم دستاتم یخ زده چون از صبح فقط یدونه سیب خوردی
+از کجا انقدر مطمئنی؟!
_چون همیشه روی میز کارت یدونه سیب هست پسر داری باهام شوخی میکنی؟؟!
به یکباره ایستاد و به پشت برگشت و همین کارش باعث برخورد جانگکوک با خودش شد فاصلشون در عرض یک ثانیه به هیچی رسید.تهیونگ دستاشو دور پسر حلقه کرد و فقط با یک نگاه در چشم های پسر غرق شد این نگاه گفتن داشت باید بهش میگفت که چشم هاش نقش پرده در نمایش سایه را ایفا میکرد و تمام احساساتش به زیبایی پشت این دو تیله موج میزنند؟می رقصند؟ مکث کوتاهی شد
+با...باید بریم
جانگکوک با حرفش به تهیونگی که حتی پلک نمیزد تا یک صدم ثانیه از این صحنه رو از دست نده یادآوری کرد همین باعث فاصله گرفتنشون از همدیگه شد
_درسته،باید بریم
تهیونگ خنده خجالتی زد و به سمت ماشین حرکت کرد
_بیا تو ماشین اگه چیزی پیدا کردی بخور من هنوز به یه کارآموز نیاز دارم
+آه...فقط خفه شو تهیونگ
حرف های پسر بهش فهموند، هرجا که هست حواسش به جانگکوکه به طوری که همیشه چشماش رو اونه و دوباره این حس، حسی که برای یک نفر ارزشمندی و زندگی هنوز زیبایی های خودشو داشت.
پسر بزرگتر خنده ای کرد و سوار ماشین شدند.
YOU ARE READING
Court
Fanfictionدادگاه "جانگ کوک به عنوان یک کارآگاه تازه کار وارد واحد قربانیان ویژه یا بهتره بگم واحد ستوان کیم تهیونگ میشه و مجبوره باهاش همکاری کنه و پرونده هارو باهم حل کنن ولی چی میشه اگه باهم لج بکنن و این باعث شروع یک رقابت یا علاقه بینشون بشه؟" وضعیت آپ:...