د.ا.ن تیلور
زیر لب اواز میخوندم و سینی مرغ رو از توی فر در اوردم و روی میز گذاشتم . دست کشهامو از دستم بیرون کشیدم .
"خوشحالی !"
لیام وقتی وارد اشپزخونه شد گفت و یکی از صندلی های پشت میز بیرون کشید و روش نشست . منتظر توضیح بود
" مهمون داریم، میخوام یکی بهت معرفی کنم"
" جالبه این دختر کیه؟"
"دختره نه پسر "لبمو روی فشار دادم که عکس عمله نشون ندم و سعی کردم به میز میچیدنم ادامه بدم لیام دستشو روی دستم گذاشت .
"پسر؟"
"اره"
" دوست یا ...؟"
"پسری که اون شب دیدی "
" این جواب سوالم نبود"
"دوست پسر "بهش نگاه کرد . دستشو برداشت و ریش هاشو خاروند . بعد دوباره رفت سرجاش دست به سینه نشست بهم نگاه کرد .
"نه"
" لیااام چراا؟ من که تا ابد نمیتونم با هیچ کس نباشم"
" میتونی چون تو قرار راهبه بشی "
"لیاام زده به سرت"
" نه اتفاق عاقلانه ترین فکره "صدای در امد .سعی کردم لبخند امو بخورم تا لیام گیر بهم نده ولی انقدر هیجان داشتم که نتونستم این کار بکنم به طرف در رفتم . وقتی بازش کردم با یک چارلی خیلی هات همراه با یک دسته گل بزرگ که با گلهای رز تزیین شده بود رو به رو شدم طرفم گرفتشون.
" واای چارلی ، مرسی "
" در برابر باغ رزهای موها تو هیچی نیست"
" اگر همین طوری برای برادرم هم زبون بریزی شاید دلش نرم شه ."اروم خندید . گل رز ازش گرفتم انقدر سنگین بود که از دستم به پایین افتاد . چارلی بلند بلند خندید کمک کرد بلندشون بکنم . لیام رو مبل نشسته بود وقتی چارلی امد به سرتا پاش نگاهی انداخت .
" سلام اقای پین ، ببخشید مزاحمتون شدم"
" سلام"چارلی به طرف لیام رفت و دستشو جلو برد . لبمو گاز گرفتم . لیام یک نگاه به من کرد بعد به دست چارلی . نفس عمیقی کشید . بهش دست داد .
"من چارلی پوث هستم "
" لیام پین "چارلی روی مبل تک نفر نشست و با دست هاش بازی کرد . همین طوری میز می چیدم . جو سنگین حس میکردم . به سالن حال نگاه کردم . دیدم چارلی سرش پایین داره شست هاشو دور هم می چرخونه و زیر نگاه های لیام له میشه. برای اینک جو عوض کنم شروع کردم به صحبت کردن .
" لیام میدونستی چارلی فوتبالش عالیه ."
" اهان "
" راستی چارلی یک خواهر کوچولو موچولو داره و تفاوت سنیشون مثل من و توه "
" خب چارلی فکر کن خواهرت دوست پسرشو بیاره خونه چی کار میکنی ؟ نمیزنیش ؟"
" چارلی :اممم من من "
" تیلور :لیاااام ، بسه کن ."
" لیام : توی فکر قرار بیرونم هستی ؟"
" تیلور : معلوم"
"لیام: به هیچ عنوان . میخوای بوسشم کنی ؟ فقط دست بهش بزن ببین چی میشه"چارلی سرشو بین من و لیام می چرخوند . تا می امد یک چیزی بگه اون یکیمون یک چیزی میگفت .
" تیلور: لیام نمیخوای بسه کنی ؟"
یک دفعه لیام بلند شد . به چارلی اشاره کرد که از خونه بیرون بره .
"بیروون ، تیلورم بی تیلور"
چارلی بلند شد که بره . با عصبانیت به طرف لیام رفتم . جلوش وایستادم
" بشین چارلی ، من و لیام یک حرفهایی داریم"
مچ دست لیام گرفتم توی اشپزخونه بردمش. اخم کردم .
" لیام بچه شدی؟ "
"من نمیخوام یک پسر احمق بیاد و کل زندگیتو بهم بزنه "
" اگر بیاد زندگیمو درست کنه چی ؟"لیام به کابینت توی اشپزخونه تک داد و به یک طرف دیگه نگاه کرد . نفس عمیقی کشیدم . بغلش کردم .
" لیام بهش یک فرصت بده. شاید لبخند بیاره روی لبم . شاید اندازه تو منو بخدونه و دوستم داشته باشه لوسم کنه ."
به لیام نگاه کردم دستشو لایه موهایش برد.دستشو پشتم کشید و به سالن نگاه کرد . اوه لعنتی عاشق این قیافه ی جدیدشم ، مامان بابا چی ساختن ؟ چرا این ارث سکسی بودن به من نرسیده .
" به دوست پسرت حسودیم شد"
" دوست پسرم؟ چی؟"
"کامان یک جوری نگو انگار من نمیدونم گی؟"
" گی؟ چی دیگه؟"اروم خندیدم . ازش جدا شدم لبخند بزرگی روی لبش امد . یک بوس روی موهام گذاشت .
" بیا بریم ببینم این دوست پسر داغونت ، چقدر صبور ؟"
" لیام؟؟؟؟!!"
"باشه باشه شوخی کردم"11:00 pm
به چهار چوب در تکه دادم و به چارلی نگاه میکررم داشت کت و شالگردنشو میپوشید ." بیرون سرد ، نیا بیرون ، اگر سرما بخوری ، برادرت "
دستشو روی گردنش کشید و زبونش بیرون اورد و ادای مردن در اورد . خندیدم
" کامان انقدرهام بد نیست ، فقط خیلی محافظ کاره"
سرشو تکون داد . نزدیک شد گونه امو بوسید . از چهار چوب در کنار رفتم و براش در باز کردم .
" مراقب خودت باشه . چشم خوشگله "
همین طور که می رفت بیرون میگفت . وقتی از پله های خونه پایین رفت برام دست تکون داد .
"توم مراقب خودت باشه "
دست هایشو مشت کرد به سینه اش محکم ضربه زد .
"من یک گرگ ام ، هیچیم نمیشه . بقیه باید از من بترسن "
بعد این جمله زوز کشید . باعث خنده ام شد . براش دست تکون دادم .
" باشه گرگ کوچولو "
" برو تو سرما میخوری "لبخند شیرینی زد و منتظر موند تا در ببندم .
_________________________________________
بعد از سالیان سال😂
سلاام^-^
خوبید^-^؟میخواستتتم بگممم که قسمت بعدی برای کسایی که بلو ایز مای فیوزیت کالر خوندن تکراریه
کریسمس مبارک*-*❤🦋
ماچ بهتون
مراقب خودتون باشید❤🦋
YOU ARE READING
every moments
Romance" اون لحظه هایی که باهم بودیم با هیچی عوض نمیکنم " __________________________________________ این داستان قبل از داستان blue is my favorite color ❤ و درباره ی چارلی و تیلور ^-^