part 8

8 7 0
                                    

د.ا.ن تیلور

"لیاام لطفا"
"نه نه ..‌ من حرفمو تکرار نمیکنم"

اون پشتشو به من کرد و روز نامه اش میخوند . دستم دور گردنش انداختم . گونه اشو بوسیدم

" مطمین باش .. مثل قبلی نمیشه ... بعد هم توی مدرسه پر شده که تو زدیش کسی دیگه جرات نمیکنه اون کار رو دوباره تکرار کنه ... مگه با همچین برادری کسیم جرات میکنه من ناراحت کنه ... هوم؟"

نفس عمیقی کشید . میدونم اون نگرانم ... لیام همیشه برای من جای پدر و مادر م رو پر کرده . من خیلی خوش شانسم که اونم رو دارم . حتی به خاطر من مدرسه اش تموم نکرد و رفت سرکار اون تمام خانواده ی منه.

"کدوم رستوران؟"
" رستوران گل ابی"

سرشو تکون داد . این یعنی قبول کرد . بالا پایین پریدم. گونه اشو محکم بوسیدم.

" تو بهترینیییییی"

دوییدم بالا توی اتاقم لباسهامو عوض کنم . این اولی قرار رسمیم با چارلی بعد از ۶ ماه رابطه داشتن . واایی خدای من حالا چی بپوشم.

بعد از هزار لباس عوض کردن . بالاخر تصمیم‌گرفتم یه پیراهن ساده ابی بپوشم . رو به رو اینه وایستادم . به نظرم خوب شدم .

در اتاق به صدا در امد.

"بیا تو "

لیام توی اتاق امد . از تا پام رو نگاه کرد . لبخند روی لبهایش نشست.

"خیلی خوشگل شدی ... پیراهن ابیت باعث شده چشم هات خیلی‌ به معلوم تر بشه "
" ممنونم "

لبخند بزرگی زد. به بیرون اشاره کرد .

"این دوست پسر در به داغونت بیرون منتظرته"

خندیدم .

"لیاااام... یکم مهربون باش"

اروم خندید.

" سعی میکنم ."

بغلش کردم . سرم بوسید . من عاشق اینم که اون سرم می بوسه . حس امنیت و خونه داره .

" می ببینمت"
" شب زود بیا خونه"

از پله ها پایین میرفتم . قبل از اینک در ببندم داد زدم و گفتم:

"باشه"

چارلی به ماشینش تکه داده بود وقتی منو دید طرفم امد .

"خیلی خوشگل شدی؟"

دستمو بالا گرفت تا چرخی بزنم. چرخیدم و پیراهنم توی هوا شناور شد.

"ممنونم"

در ماشینو برایم باز کرد.

" بفرمایید"

30min after :

ما توی اخرین لحظه تصمیم گرفتیم یه رستوران دیگه بریم . برای همین مسیر عوض کردیم . این رستورانی که رفتیم خیلی شیک تر قبلیه بود .یکم از پاستا که سفارش داده بودم رو خوردم .

every momentsWhere stories live. Discover now