◾Ep3:تو فراتر از تصوراتمی◾

317 61 0
                                    


⬛◼️◾◾◼️⬛

اون لعنتی اگه اسم اون کار و نمیذاشت دزدی

پس دقیقه چه کوفتی بود؟

مرد به سوال توی ذهن جونگ کوک جواب داد

"پولایی که بردم حق مردم بودن جونگ کوک .تو یک

پلیس منصفی.میدونم چقدر برای عدالت

میجنگی.من دزد نیستم.حتی یک درصد از اون

پولارو هم برای خودم خرج نکردم"

جونگ کوک عصبی جواب داد

"داری از چی حرف میزنی؟ لعنتی از کجا باید

حرفاتو باور کنم؟ چرا باید باور کنم که قرار

نیست بلایی سرم بیاری؟"

لبای مرد روی گونش نشستن و مچ دستاشو

ول کردن

"لمسم کن،توی لباسام یا دستام چاقو یا

اسلحه ای حس میکنی؟ کدوم احمقی قبل از

اینکه دشمنشو بکشه اینطوری میبوستش؟"

مامور جوان داشت به حرفای مرد واکنش

نشون میداد اما هنوز مغز لعنتیش بهش

میگفتن اینکار اشتباهه.

با تردید دستاشو روی قسمتی از بدن مرد

گذاشت.وقتی متوجه شد دستاش روی

شونهای مرده لبشو اروم گاز گرفت.

باید میگشتش؟

اما حق با اون بود!

چرا باید بهش پیشنهاد همخوابی میداد اگه

قرار بود بکشتش؟

اروم پرسید

"چرا؟"

مرد لباشو روی خط فک پسر کشید

"چون تو این چهارماه لعنتی تمام هوش و

حواسمو ازم گرفتی ..بیا امشب

خوش بگذرونیم..فردا به همه سوالات جواب

میدم"

جونگ کوک خواست جوابی بده ولی با مکیده شدن

پوست نرم گردنش توسط مرد تنها صدای ناله

ی خفه ای از بین لباش خارج شدن.

حتما عقلشو از دست داده بود که داشت ازش

لذت میبرد.

با مکیده شدن دوباره پوست گردنش به

شونهای مرد چنگ زد و لباشو بهم فشرد.

مرد دستشو سمت شلوار مامور برد و چاقو از

کمربندش ازاد کرد و روی زمین انداختن

🖤Black Room🖤 {taekook}Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang