پرش زمانی(۱ ماه)
قبل از اینکه کسی بیدارشه یواشکی رفتم درو باز کردم
جیمین:های بیب صبحت خیر
خیلی یهویی یه بوسه رو لبام گذاشت
تهیونگ:صبح بخیر
تهیونگ:چیکارم داشتی؟
جیمین:هیچی میخواستم ببینمت
تهیونگ:اوه اوکی من عجله دارم مامانم الاناس که در کتابخونه رو باز کنه اکه دیر برسم...بد چیزایی پیش میاد
تهیونگ:راستی م درباره ی خودم و تو گفتم و هیچ مشکلی نداره
جیمین:واقعااا نمیتونم باور کنم خداکنه مامان منم همینجوری قبول کنه بابامو مطمئن نیستم اما خب مامان قبول مبکنه مطمئنم
واقعا کاشکی منم به راحتی ته ته به این راحتی به مامانم میکفتم و اونم مشکلی نداشت
تهیونگ رفت تا اومدم درو ببندم از اون دور دورا هیونجون رو دیدم منتظر موندم تا برسه جلو در
جیمین:سلام خوبی خوش اومدی
هیونجون:سلام مرسی تو خوبی
جیمین:بیا داخل
هیونجون:اون کی بود؟
نمیدونستم کیسمونو دیده یا نه پس چیزی بهش نگفتم
جیمین:دوستم بود
هیوجون:اوه اوکی
تو فکر درباره ی این بودم که فهمیده بود یا نه که با جمله ای که گفت از همه ی افکار دور شدم
هیونجون:هنوز داری راجبش فکر می کنی؟
اگه قبول نمی کردم همین الان میذاشت میرفت و منم مجبور بودم به مامانم توضیح بدم اگه قبول میکردم یعنی به ته ته خیانت کردم که یهو فرشته ی نجاتم اومد
مامان ج:هیونجون خوش اومدی
هیونجون:سلام خاله مرسی
مامان ج:برو تو اتاقت لباساتو عوض کن بیا صبحونه بخوریم
هیونجون:اوکی
منو هیونجون بعد اون مکالمه دیگه کلا با هم حرف نزدیم و خیلی با هم سرد بودیم
پرش زمانی (۱ ماه)
۳ ماه از رابطه ی منو تهیونگ میگذشت و خیلی بهم نزدیک شده بودیم و فردا هم قرار داشتیم قرار که نبود فقط میخواستیم بریم کنار ساحل خیلی براش ذوق داشتم
مامان ج:بچه ها شما دوتا چیزیتون شده یه ماه که هیونجون اینجاست و باهم نرفتید بیرون
هیونجون:اره منم میخواستم همینو بگم من خیلی دوسدارم برم شهربازی
اوکی من امروز فقط وقت دارم فردا نیستم
مامان ج:پس برین حاضر شین تا دیر نشده
رفتیم حاضر شدیم و اومدیم پایین.
از خونه که رفتیم بیرون همین که اولین قدمو گذاشتیم دستمو گرفت تعجب کردم اما زیاد بهش توجه نکردم تا مترو راه رفتیم رسیدیم به متر خیلی خلوت بود نشستیم کنار هم که فهمیدم شونشو گذاشته رو سرم این یکی رفتارش اصلا عادی نبود یه اتفاقایی داره میوفتههبالاخره رسیدیم شهر بازی اول رفتیم پشمک خریدیم بعد سوار ترن هوایی شدیم تو فکر اولین باری که با تهیونگ رفته بودم بیرون افتادم که با صدا هیونجون از فکر دراومدم
هیوجون:جیمین!جیمین شییییی باید پیاده شیم
جیمین:اوکی الان پیاده میشم
بعد از کلی بازی کردن رفتم رستوران شام خوردیم تو راه مترو بودیم که هیونجون زورم کرد پیاده بریم
هیونجون:ای ایییی پام
جیمین:چیشده؟
هیونجون:داشتیم از پله های میرفتیم بالا پام گیر کرد به میله ها خیلی درد میکنه
جیمین:اوه میخوای ارومتر راه بریم؟
هیونجون: میشه کولم کنی؟
جیمین:نهه من خودم کمرم درد میکنه(اثرات دیدارش دیروزش با تهیونگ)
بدون اینکه چیزی بهم بگه خودش پرید رو کولم نتونستم بیارمش پایین پس همونطوری ادامه دادم به راه رفتن نزدیک خونه بودیم که یهو از پشتم اومد پایین وایی انکا دو تن ماسه رو از کولم برداشتن اومد رو به روم وایستاد دستامو گرفت لباشو به لبتم نزدیک کردم
جیمین:داری چیکار میکنی!
هیونجون:میخوام کسی که دوسش دارم و ببوسم
اومد نزیدکم و واقعا منو بوس کرد نمیدونستم باید چی کار کنم ۱۰ ثانیه تو شک بود بعد دستامو از دستاش دراوردمو تند تند رفتم سمت خونه در خونرو مامانم باز کرد
مامان ج:سلام
جیمین:سلام مامان
مامان ج:هیونجون کو؟!
جیمین:داره میاد
زود رفتم تو اتاقم درو قفل کردم تا میخواستم کوشیمو بگیرم دستم هیونجون درو باز کرد و اومد داخل اتاق اوندم یه جیزی بگم که..
هیونجون:اگه قبول نکنی هم اینکه گیی رو به مامانت میگم هم اینکه دوسپسر داری
اینکه دوست دختر داشته باشم مشکلی نبود اما این که دوسپسر داشته باشم و خب گی بودنم رو نشون میده تو کشور ما چیز بدی بود
جیمین:اممم اوکی..یعنی نه نمیدونمممم
هیونجون:اینم بگم اگه قبول نکنی اون دوسپسر دیوونتم زنده نمیمونه
چون قبلا سابقه ی چاقو کشی داشت واقعا ترسیده بودم
جیمین:نه نه اوکی قبول میکنم فقط دو روز وقت بده فقط دو روزز
هیونجون:فقط چون بیبی بویمو خیلی دوس دارم
(هعییی کم کم داره غمگین میشه🖤🌧)
(بازم که میبینم داری بدون لایک میری💜😐)
YOU ARE READING
The Best Library
Romanceکاپل:ویمین ژانر:غمگین،رومنس،اسمات وضعیت:کامل جیمین پسریه که توی کتابخونه با یه نگاه به اون تیله های مشکی توش غرق شدو دیگه سعی بر نجات دادن خودش نکرد ولی کسی میخواست اونو از اونجا دربیاره و مال خودش کنه...