part9

142 23 0
                                    


(صدای باز شدن در)

جیمین:تهیونگا کجا میری؟

تهیونگ:دارم میرم بیرون برمیگردم تو بخواب

جیمین:ام مواظب خودت باش

تهیونگ:اوکی بیب برو بخواب

تهیونگ که رفت یه چرت زدم بیدار شدم رفتم صبحونه خوردم تموم که شد نزدیک ۲ ساعت بود که تهیونگ رفته بود صدای در اومد از چشمی تهیونگو دیدم که خوشحال با یه برگه دستش داره در میزنه

جیمین:چیشده انقدر خوشحالی؟

تهیونگ:تو یه کفش فروشی معروف استخدام شدم

همین که اینو گفت فکرم رفت به روزنامه ای که دیروز داشت میخوند

جیمین:عالیه چقدر در هفته میخوای بری سرکار؟

تهیونگ:زیاد نیست چند نفر دیگه ام هستن
من فقط شنبه و سه شنبه ها ۵ ساعت اونجام

جیمین:حقوقش چی؟

تهیونگ:حقوقشم خوبه ماهیانه ۱۰ هراز وونه

جیمین:برای دو نفر که عالیه

تهیونگ:اره دیگه همین بود خبرم

جیمین:اوکی برای ناهار چی میخوای بخوری؟

تهیونگ:یه نهار فوری باشه که باید زود بریم دنبال خونه

جیمین:اوکی پس هات داگ چطوره؟

تهیونگ:خوبه من میرم لباسامو عوض کنم

لباساشو عوض کرد ناهارو خوردیم رفتیم دنبال خونه هر خونه ای میدیدیم یا پولش زیاد بود و اون خونه ای نبود که ما میخواستیم یا صاحب خونه با کاپلای گی مشکل داشت تا رسیدیم به یه خونه که اخرین امیدمون بود هم یدونه اتاق داشت هم پولش خوب بود هم صاخب خونه مهربون بود

تهیونگ:خب این یکی از همه لحاظ خوبه نظرت چیه جیمین

جیمین:عالیه

تهیونگ:پس اگه میشه شمارتونو بدید فردا برای امضا سند و پرداخت پولش بیایم

صاحب خونه شمارشو داد و ما برگشتیم هتل رسیدیم خونه خیلی دیر شده بود زود رفتیم رو تخت خوابیدیم

جیمین:مرسی

تهیونگ:برا چی؟

جیمین:مرسی که انقدر صبور و مسئولیت پذیری

تهیونگ:من یه روزی قراره باهات ازدواج کنم پس باید از الان تمرین کنم

جیمین:پس منم باید اشپزی تمرین کنم

بعد کلی خندیدن خوابمون برد

تهیونگ:دوست دارم جیمینا

جیمین:نمیتوتی تصور کنی من چقدر بیشتر دوست دارم

تهیونگ:شب بخیر بیب

جیمین:شب بخیر ددی

از دید تهیونگ:
صدای در اومد رفتم درو باز کنم یه پسر چشم درشت سفید بود

تهیونگ:سلام بفرمایید

هیونجون:جیمین اینجاست؟

تهیونگ:بله باهاش کاری دارین

یهو هولم داد کنار داشت میرفت سمت اتاقی که جیمین خوابه که از پشت گرقتمش یه مشت زدم تو صورتش چند نفر از پشت در اومدن منو کشیدن بیرون یه کیسه کشیدن رو صورت منو بردن یه جایی نزدیک یه ساعت تو راه بودیم

از دید جیمین:

فهمیدم درو زدن اما چون تهیونگ رفت دیگه من پا نشدم بعد ده دیقه دیدم هیچ صدایی نمیاد و تهیونگم برنگشته چشامو باز کردم که هیونجون روبه روم روی یه صندلی نشسته بود

هیونجون:او بیبی من چیشد تعجب کردی فکر نمی کردم از دستم فرار کنی

جیمین:تهیونگ کو تهیونگو کجا بردی؟

هیونجون:اسم اون دزدو جلو من نیار

جیمین:کجاااست؟(با داد)

هیونجون:فکر کنم سرش تو کلکسیون سرام بدنشم تو کیسه زباله

نمیدونم چرا ولی با این حرفش گریم گرفت بعد چند دیقه بحث اومد کنارم دراز کشید

هیونجون:این همه بحث کردیم خیلی خسته شدم نمیخوای بهم سواری بدی

جیمین:حتی فکرشم نکن

به بهونه ی دسشویی ازش دور شدم نزدیک ۲۰ دیقه تو دسشویی بود وقتی برگشتم فهمیدم خوابیده داشتم اروم وسایل خودمو تهیونگو جمع میکردم تا اینکه فهمیدم دست هیونجون رو شونمه

هیونجون: کجا با این عجله

یه چاقو دستم بود می خواستم فروش کنم تو قلبش ولی فقط پاشو زخمی کردم البته زخمش خیلی عمیق بود و امکان داشت از خونریزی شدید بمیره با دادایی که میزد اون دو نفر که پشت در بودن اومدن ببین چیشده که وقتی چاقورو با دست خونیم دیدن سر جاشون وایستادم از در رفتم بیرون با دو تا کیف پر از وسایل خودم و تهیونگ داشتم تو خیابون راه میرفتم که یاد گوشیم افتادم زود برداشتمش و شماره تهیونگو گرفتم همین که اولین بوق خورد جواب داد داشتم از ذوق کم کم از حال میرفتم

تهیونگ:الوو الو جیمین خودتی

جیمین:اره ته ته منم

تهیونگ:کجایی شارژم کمه فقط بگو کجایی

دور و برم رو نگا کردم فهمیدم جلوی سوپر مارکتی ام که اون شب رفتیم

جیمین:من ججلویه سوپر مارکتی ام که اون شب رفتیم

تهیونگ:از اون جا تکون نخور و اگه گوشیت شارژ داره زنگ بزن به اون صاحب خونه قرار و بزار یه روز دیگه و گرنه دیگه نمیتونیم خونه ی دیگه ای پیدا کنیم

جیمین:اوکی منتظرتم

زود زنگ زدم به اون صاحب خونه عه قبول کرد که بزاریم هفته ی بعد

از دور یه ادم داشت میومد خیلی شبیه تهیونگ بود با دوییدنش سمت من مطمئن شدم تهیونگ منم دویدم سمتش بغل کردنش بهترین حس دنیا بود

تهیونگ:چطوری فرار کردی؟

جیمین:با چاقو زخمیش کردم

تهیونگ:او(با تعجب)

(امیدوارم خوشتون اومده باشه🖤🌧)
(قراره یکم غیر منتظره تموم بشه انتظاراتون بالا نباشه😅💜)

The Best LibraryWhere stories live. Discover now