part7

162 22 2
                                    

با کلی گریه شبمو گذروندم بدترین از این نمیشد مجبور بودم تهیونگ که عاشقش بودم رو ول کنم و برم سمت کسی که به عنوان برادرم میدونستم
ساعت ۵ بود دیگه باید اماده می شدم ساعت ۷ باید میرفتم که برای اخرین بار ببینمش حاضر شدم داشتم از در میرفتم بیرون که هیونجون یه چشمک زد بهم میخواستم پامو از این در بزارم بیرون دیگه برنگردم شاید اینکارو میکردم یهو نگاهش رفت سمت کیفم،کیفم خیلی پر بود میدونستم قراره تعجب کنه ولی خب تا اومد چیزی بگه مامانم جلوشو گرفت

مامان ج:کجا میری با اون کیف!

جیمین:دارم میرم استخر

مامان ج:خب چرا هیوجونو با خودت نمیبری

هیونجون:اره چرا بهم نگفتی

جیمین:خونه دوستمه تازه خونشون تموم شده فقط منو دعوت کرده یکم زشت نیست هیونجونو ببرم

مامان ج:اوه پس یروز دیگه با هم برین استخر عمومی

زود خدافظی کردم خیلی سعی کردم بغضمو نگه دارم ولی تو راه نمیتونستم گریه نکنم و بغضم شکست نه بخاطر تهیونگ بخاطر خانوادم چون قرار نبود دیگه ببینمشون بله درست شنیدین قرار نیست دیگه ببینمشون

رسیدم کنار ساحل دیدم نشسته روی ماسه ها باورم نمیشد با اینکه قرار بود ساعت ۷ همو ببینیم ولی اون نیم ساعت زودتر اونجا بود رفتم پیشش بلند شد بغلش کردم نمیتونستم بغضمو نگه دارم بهترین حس بود که تو بغلش گریه کنم هیچی نگفت و فقط بغلم کرده بود

(۵ مین بعد)

تهیونگ:چیزی شده؟

جیمین:میشه فرار کنیم؟

تعجب کرده بود انتظار دیگه ایم نداشتم میدونم فقط ۳ ماه بود ولی بدون اون نمیتونستم

تهیونگ:اره ولی چرا اینو میگی؟

جیمین:امم خب یه کسی منو دوس داره گفت که اگه دخواستشو قبول نکنم و با تو بمونم میکشتم(قطعا نمیتونستم بگم میخواد اونو بکشه)

تهیونگ:چییی؟!تو ام باور کردی که اون تورو میکشه میدونی که ادم کشی جرم داره دیگه

جیمین:تهیووونگ واقعیته طرف چند ماه تو زندان بوده با سند درومده

اینو که گفتم یکم جدی تر شد و گفت

تهیونگ:کجا میخوای فرار کنیم؟
تهیونگ:اون یه خلافکاری منم که میشناسه و ادرسمم که میتونه پیدا کنه پس خونه یه من که نمیتونیم بمونیم میتونم خونمو بفروشم با پولش یه خونه تو یه شهر دیگه خونه بگیریم

از اینکه خیلی خونسرد بود تعجب کردم و از اینکه همه ی این برنامه ها رو همین الان کشید بیشتر

جیمین:خب منم یسری پول پس انداز کردم شاید بتونا کمک کنه

تهیونگ:خوبه ولی به مامانم چی بگم

جیمین:میگیم داریم میریم یه جا با هم تو یه شهر دیگه زندگی کنیم و میایم بعضی وقتا بهش سر میزنیم

تهیونگ:اوکیه ولی فکر نکنم به این راحتی باشه

جیمین:الان چیکار کنیم

تهیونگ:استرس نداشته باش اول میریم من چند تا وسیله اون خونم دارم بریم اونارو جمع کنیم پولامم از بانک بردارم قطار بگیریم اول تو یه هتل میمونیم تا یه خونه با یه قیمت مناسب پیدا کنیم

خیلی برنامه ریزی هاش سریع بود!

(پرش زمانی)

از مامانش خدافظی کردیم مامانشم مثل خودش با مهربونی ازمون خدافظی کرد حتی یکم پولم به تهیونگ داد

رفتیم سوار قطار شدیم که بریم بوسان تو راه من رو پای تهیونگ خوابم برد وسط خوابای شیرنم بودم که با  سر و صدای ته ته که سعی داره منو بلند کنه بیدار شدم

جیمین:وایسا وایسا الان خودم میام،بیدارم

تهیونگ:اوکی(با این لحن😅)

(رایتر:خب نمیدونم به این لحن چی میگنن)

رسیدیم به هتل امکانات زیادی نداشت اما برای دو نفر خوب بود و سعی داشتیم زیاد خرج نکنیم

تهیونگ:جیمین دنبال چی میگردی؟

جیمین:نودل تند همه طعمارو داره به جز تند

تهیونگ:میخوای بریم خرید؟

جیمین:ارهههه

حاضر شدیم رفتیم بیرون از هتل و بالاخره یه سوپر مارکت شبانه روزی دیدیم رفتیم داخل یه سبد چرخی برداشتیم که یهو تیونگ بغلم کردو گذاشتمم توی سبد

تهیونگ:چقدر کوچولویی فکر نمیکردم جاشی

(صدای خنده)

تهیونگ:خب اول نودل تند،گوشتو وجب همینا دیگه

جیمین:اره

تهیونگ:خوراکی چی؟

جیمین:امم شیر،بستنی،کیکو پاستیل

تهیونگ:اوکی

تهیونگ:چیز دیگه ای نمیخای؟

جیمین:امم میشه نوتلا ام بگیری(با این صورت🥺)

تهیونگ: صورتتو اونجوری نکن عادی ام بگی قبول میکنم

بریم حساب کنیم بغلم کرد و از سبد اوردتم پایین که یهو دستم خورد به دیکش فک کردم پاش بوده تا وقتی که نگاهم به دیکش که یکم دیگه شلوارشو پاره میکرد افتاد فک کنم خیلی چیزا تو خونه در انتظارمن

تهیونگ:ممنون اقا شبتون بخیر

تهیونگ:هعی  پارک جیمین بازی بدی رو شروع کردی😈

میدونستم منظورش چیه ولی خب قصدی نبود😫

زود یه تاکسی گرفت تو راه دیدم داره یه تبلیغ درباره ی کار تو یه کفش فروشی میخوند زیاد توجه نکردم تا اینکه رسیدیم هتل دیگه واقعا نخای شلوارش پاره شده بود(رایتر:آی جاست کیدینگ)

(خب گایز امیدوارم خوشتون اومده باشه🖤🌧)
(این پارت از پارتای دیگه طولانی تر بود فک کنم خلاصه مرسی تا اینجا خوندی💜🌊)




The Best LibraryWhere stories live. Discover now