تهیونگ دستی روی شکمش گذاشت که در حال قار و قور بود
خب از این بهتر نمیشدهوا کم کم تاریک شده بهتر بود به کلبه اش بره استراحت کنه و کمی غذا بخوره
وسایلش و برداشت و بوم نقاشیشو زیر بغل گرفت
توی این جنگل گوشیش کار میکرد یعنی؟ خب این دیگه روی مخ بود پس چجور با سویان دوست دخترش ارتباا+ آخخخ
با خوردنش به شیشه روی زمین پرت شد سرشو توی دستاش گرفت فشرد
این چه فاکی بود موقع اومدن شیشه ای اینجا نبوداصلا شیشه کجاست ... چقد شفافه !
ایستاد دستشو روی هوا دراز کرد تا اون شیشه نامرئی که با مخ داخلش رفته بود لمس کنه
با برخورد دستش به اون شی سریع خودشو عقب کشید
+ یاااا مسیححححح این چیه
دوباره دستشو دراز کرد روی هوا و اون جسم نامرئی گذاشت
کمی سمت راست رفت تا اینجا هست یعنی ... همراه دستش حرکت کرد تا بتونه جایی که این شیشه تموم میشه پیدا کنه و از اینجا خارج شه
وقتی یه دور کامل روز خودش زد اخماش کشید توی هم
یعنی چی ! اینجا چخبرهبا شنیدن صدای خرخری از پشت سرش ... با ترس و لرز سرش و چرخوند
این ... این .... گرگه؟
چرخید و خواست فرار کنه که باز محکم به اون شیشه برخورد کرد
.
.
.با باز کردن چشماش حوری بهشتیو روبروشو دید لبخندی زد دستشو سمتش دراز کرد روی صورتش گذاشت
+ اوه پدر ! مسیح راست میگفت پس بهشت هست و تو هم حوری بهشتی ... چقد زیبایی
با سرخ شدن لپای پسر لبخندی زد
+ میتونم اسمتونو بدونم بانو؟
حوری اخمی کرد دست تهیونگ از روی صورتش برداشت
_ من بانو نیستم
+ فااااک چه صداااایییی ، شتتتت میدونستم اینجور چیزی این دنیا منتظرمه خودم میرفتم تو دهن گرگ... اخ گرگ ... لعنت بهش بی درد خورده منو یعنی؟
با صدای خنده ی حوری زیبام لبخندی زدم
+ از اینکه مردتو گرگ خورده میخندی کلوچه؟
سمتش خم شد روی زمین انداختش روش خیمه زد
+ اسمتو بهم نمیگی زیباترین؟
لباشو لیسی زد به چشمای توسی رنگ و لبای سرخش خیره شد
نگاهشو پایین تر اورد به گردن بلوریش خیره شدعجیب دندوناش میخارید برای گاز گاز کردن آفرودیت روبروش
به سینه هاش نگاه کرد بادش خوابید زیر لب غر زد
ESTÁS LEYENDO
King Of Dragon |Vkook|
Fanficچی میشد اگه یه روز از روزای عادی ، وقتی تهیونگ در حال نقاشی از یه منظره ی آبشار توی جنگل بود ، چشمش به پسر مو شکلاتی، با چشمای توسی بیفته که داره زیر زیری اونو میپاد + تو ، چشمات ، به مقدسات قسم خودم دیدم الان رنگ چشمات عوض شد ... قرمز شد ... خودم...