معجون سفید در سینهی سخت مرد خاکستری موج میگرفت و شنهای طلایی تیر قلبش رو، به سراسر معجون نفوذ میکرد و ترکیب میشد. طلوعی که با باز کردن چشمهای جونگکوک به نوازش خورشید پرتاب میشد، ذوق خفیفی رو در دل جیمین منتظر، انداخته بود.
در سالن انتظار فرودگاه نشسته بود و به بلیط رفت و برگشتش نگاهی میانداخت تا اینکه وقت خروج از شهر به صدا در اومد. با ساک دستیِ مشکیای که داشت، قدم برداشت و در آخر با ون مخصوص فرودگاه به سمت هواپیما و مقصد فرعی حرکت کرد.
ساک رو بالای سرش در جایگاه مخصوص به خودش، انداخت، نشست و بعد چند دقیقه از روی زمین بلند شدن و به سمت بوسان پرواز کردن.
فلش بک، چند ساعت قبل*
جانگ هیوک با روپوش پزشکی و لیوان آب در راهرو قدم برمیداشت و هر از گاهی از روی ادب به پرسنل، تعظیم کوتاه میکرد. با دیدن مردی تیره پوش که به سمتش میومد، قدمهای آهسته به سمتش برداشت و در آخر با ایستادن مرد قد کوتاه، فاصلهی طولانیشون از بین رفت.
جیمین با دیدن مردی که خیلی ازش بین پرسنل صحبت شده بود، لبخندی زد و با تعظیم کوتاه ادب و احترام رو به شخص مقابل نشان داد.
هیوک که با دیدن فرد ناشناس چهرهای پر از سوال رو نشان داده بود، با دیدن تعظیم مرد، سرفهی ساختگیای کرد و گفت:
_ من شما رو میشناسم؟
ماهیچههای لبهای جیمین کش اومدن و با لبخند جوابش رو داد:
_ خیر آقای جانگ، من یکی از همراههای بیمار اینجا هستم. تعریفتون رو از پرسنل اینجا شنیدم و خواستم صحبت کوتاهی باهم داشته باشیم.
جانگ که با شنیدن کلمهی تعریف و پرسنل خندش گرفته بود، با شنیدن جملهی آخرش به اطراف نگاه کرد و با اشارهی دست به سمت حیاط بیمارستان، خواستار ادامهی صحبت در اونجا شد.
*****
با نشستن روی نیمکت، پارک به سمت جانگ برگشت و شروع به صحبت کرد:
_ آقای جانگ، از تعریفاتی که شنیدم، متوجه شدم که شما پزشک با سابقهای هستین و میتونین کمکم کنین...
نفوذ خاصی در نگاه متعجب جانگ داشت. دستهاش درهم گره زد و لب زد:
_ امیدوارم که درخواستم رو قبول کنین.
_ و درخواستتون چی میتونه باشه؟
لبخندی زد و با نگرانی گفت:
_ بیماری که اینجا بستریه، وضعیت خوبی نداره. بیهوش یا بهتره بگم تو کما رفته، اگه امکانش هست شما پزشکش بشین تا من بتونم با خیال آسوده به شهرم برگردم.
جانگ که متوجه اسم بیمار مرد شده بود، با لبخندی از روی رضایت گفت:
_منظورتون بیمار اتاق ۲۰۳، جئون جونگکوک هست؟
جیمین که متوجه شد پزشک قصد رضایت و قبول کردن درخواستش رو داره، لبخندش رو پررنگتر کرد و گفت:
_ درسته!
با تردید لب زد:
_ شما... درخواستم رو قبول میکنین؟
_قانون بیمارستان رو فراموش کردین آقای پارک؟ من نمیتونم خودسرانه اقدامی کنم.
لعنتی به خودش فرستاد و با چشمهاش دنبال راهی بود. با دستهاش روی رونش ضرب گرفت و منتظر یه جواب مناسب در ذهنش بود:
_اما من شنیدم نسبتی با مدیریت بیمارستان دارید، درسته؟
متعجب از حرف جیمین، سر چرخاند و حتی صدای شکستگی مهرههای گردنش هم شنیده شد:
_کسی اینجا حرفی زده آقای پارک؟ چون فکر نمیکنم من به خانم کلارک ربطی داشته باشم.
پوفی از کش دادن مسئله کشید و کمی در جاش تکان خورد. موهای نیمه بلندش رو پشت گوشش فرستاد و حلقهی انگشت وسطش رو در آورد و توی جیبش انداخت. نگاهی به هیوک که مشغول حرکاتش بود، انداخت و متوجه خیره شدن مرد شد.
سرفهی ساختگیای کرد و رو بهش گفت:
_مهم نیست آقای جانگ. اینطور که از صبحتهای شما پیداست، قرار نیست کمکی به دوستم بکنید...
قبل از اینکه بتونه بلند بشه و خداحافظی بکنه، جانگ بلند شد و حرفش رو زد که باعث ذوق خفیفی توی دل هاناهاکیِ جیمین شد:
_ قبول میکنم، اما قبلش باید از وضعیتش مطلع بشم و به مدیر بیمارستان اطلاع بدم که من رو به جای پزشک اصلیش جایگزین کنن.
جیمین هم بلند شد و بهش نزدیک شد:
_ امیدوارم با سپردن جونگکوک به شما، بتونم خبر خوب رو زودتر بشنوم.
جانگ با اعتمادی که از مرد گرفته بود، در راستاش قدم برداشت و گفت:
_ فکر نمیکنم بیماری بتونه بدون بهبود سلامتیش از پیشم بره.
_ از جانب شما مطمئنم.
لبخند شرارت آمیزی به مرد سادهلوح کنار خودش انداخت و به سمت اتاق بیمار قدم برداشت.
به اتاق رسیدن و جانگ با ملاقات دوبارهی زیبایخفته لبخند مستی زد و بهش نزدیک شد. جیمین هم گوشهای از اتاق نشسته بود و مشغول تماشای حرکات جانگ بود.
هیوک دست سرم بستش رو گرفت و با تظاهر در انجام وظیفه، لبهاش رو روی دستش کاشت تا دمای بدنش رو چک کنه.
دست راستش رو روی پیشونی جونگکوک نگه داشت و با لمس کوتاه اون، برق عجیبی به دل مرد انداخت.
جیمین که با دیدن حرکات غیرعادی جانگ متعجب شده بود، سریع به سمتش قدم برداشت و با گرفتن جانگ، اون رو از جونگکوک دور کرد.
با لبخند نمایشی به سمت در راهیش کرد و بدون مخالفتهای جانگ در رو بست.
با دیدن اخم و تعجب هیوک، لبخندی زد و گفت:
_ الان موقعیت خوبی برای چک کردن نیست آقای جانگ، میتونم شمارو به کافهی سالن پایین برای قهوه دعوت کنم؟
جانگ که از رفتار سریع و بی موقع جیمین عصبی بود، پیشنهادش رو رد کرد و بدون خداحافظی از پیشش رفت.
جیمین هم از موقعیت استفاده کرد و به سمت مطب تهیونگ رفت.
YOU ARE READING
Basorexia | VKook
Science Fiction⇤بهار و زمستان در لابهلای نفسهای تابستان خفه شدن و راه رهایی رو در دنیای فراموششده حبس کردن. اسیر شدن در آغوش گذشتهای که تنها مردی رو صدا میزد که دستهاش بوی انگور میداد و موهاش، درخت پرتقال رنگین رو نقاشی میکرد. کیم تهیونگ، پزشکی با لباسها...