فلش بک، یک روز پیش*
_ وقتی من نیستم مراقب خودت هستی؟
_ انقدر پیگیر حال من نباش مرد، من بچهت نیستم!
خندهی کوتاهی برای لج بازیِ دوست دوران گذشتش کرد. هیچ وقت تغییر نمیکرد!:
_ امیدوارم بتونی بدون من زنده بمونی کاپیتان.
سرفهی کوتاهی از پشت تلفن اومد و باعث دلشورهی تهیونگ شد:
_ لووک، حالت خوبه؟
با قطعی صدای سرفه، مرد پشت خط لبخندی زد و گوشی رو به اون یکی دستش سپرد:
_ چیزیم نیست تهیونگا، هوای انگلیس با بدن من سازگار نیست.
هووف کلافهای کشید و با ابروهای درهم رفته جواب لووک رو داد:
_ بهتر نیست بیشتر مراقب خودت باشی؟ من بودجهی آوردن پرستار رو ندارم!
_ اما خودت پزشکی.
_ پزشک تو نمیشم.
_ از حرفت پشیمون نمیشی؟
لووک که با شیطنت و چشم های ریز شده پرسیده بود، به سکوت تهیونگ گوش کرد و متوجه نفس تنگی تهیونگ از سوالش شده بود. لبش رو با زبونش تر کرد و پتو رو بیشتر دور خودش پیچید:
_ تهیونگ هستی؟
_ آ-آره...
_ خب، تصمیمت چیه کیم؟ پزشکم میشی یا نه؟
خندهی کوتاهی کرد و نگاه گذرایی به مردم در حال رفت و آمد از راهرو کرد:
_ من پزشکی نیستم که به بدخلقیهای بیمارم عادت داشته باشم. با قیچی جراحی مغزش رو از هم میپاشم.
با تعجب به صحبت های تهیونگ گوش میداد و از این همه خشونت به وجد اومده بود:
_ هی هی، من نمیخوام به خاطر یه سرماخوردگی کوچیک بمیرم. بهتره پزشک بیمار دیگهای بشی.
نیشخندی از موفقیتش زد و منشیش که مشغول مرتب کردن پروندهها بود، نگاه کرد:
_ تا اونجایی که من میدونم، کاپیتان صحنه هیچ وقت دل از دریا و موجهای خروشانش، نمیکَنه. مطمئنین که کارِتون گشت زنی بین آبزی هاست؟
_ تهیونگا انقدر با مخ من بازی نکن، میدونی که وقتی حالم خوش نیست فایلهای سیستمت رو دست کاری میکنم. بهتره کم از زبونت برای مزخرفات استفاده کنی.
_ فکر نمیکنم دیگه حتی انگشت کوچیکت هم بتونه به سیستمم دست بزنه!
تهیونگ احمق تر از این حرف ها بود، همیشه بابت فراموشیهای لحظهیش مورد سرزنش قرار میگرفت اما در این مورد ویروس فراموشی بدجور به عصابش نفوذ کرده بود:
VOUS LISEZ
Basorexia | VKook
Science-Fiction⇤بهار و زمستان در لابهلای نفسهای تابستان خفه شدن و راه رهایی رو در دنیای فراموششده حبس کردن. اسیر شدن در آغوش گذشتهای که تنها مردی رو صدا میزد که دستهاش بوی انگور میداد و موهاش، درخت پرتقال رنگین رو نقاشی میکرد. کیم تهیونگ، پزشکی با لباسها...