_حتی نمیتونی تصور کنی که این چقدر برات مفیده!! بخورششششهوسوک با کلافگی سرش رو عقب کشید: _جیمین واقعا حالم داره بد میشه از بس خوردم
پسر پافشاری کرد: _بخوررر
قاشق شربت رو مدام به لبای هوسوک میچسبوند اما اون تخمش هم نمیگرفت.
آخرسر جلو اومد و روی تخت نشست و به سمت هوسوک خزید: _قربان شما میدونید که..
یادش افتاد هوسوک دیگه رییسش نیست پس لبخند پیروزمندانهای زد: _تو میدونی که من تا اینو بهت ندم ولت نمیکنمهوسوک توجهی نکرد و سعی کرد بره زیر لحافش اما جیمین قاشق شربت رو خورد و توی دهنش نگه داشت. چندش بود اما جیمین باید کار خودش رو میکرد.
دو طرف صورت هوسوک رو گرفت و لباشون رو بهم چسبوند و اون وسط شربت فاکینگ تلخ رو توی دهن هوسوک ریخت.
با صورت جمع شده عقب کشید: _انگار زهره
هوسوک که باخته بود به سختی شربت رو قورت داد و با صورت درهم غر زد: _یااا.. حالم بهم خورد
دست به سینه روی شکم هوسوک موند: _خب نمیخوردی مجبور شدم اینجوری بهت بدم!!
پسر نیمخیز شد و لباش رو پاک کرد: _نه.. بخاطر طعم کوفتیش میگم.. چه فایدهای داره؟ خودتم سرما میخوری
_نگران من نباش. این روزا بدنم قویتر شده
هوسوک آستینش رو جلوی دهنش گرفت و سرفهی کوتاهی کرد: _جیمین
همونطور که از روی بدن له شدهی هوسوک بلند میشد تا روی تخت بشینه هومی کشید که هوسوک گفت: _برات تاکسی میگیرم برگردی خونت.. دیگه دیروقته و احتمالا خستهای
پوکر به پسر خیره شد: _کی گفته قراره برگردم؟.. هنوز کلی غذا هست که باید بپزم.. باید هواکش اتاقت رو راه بندازم.. انگار خراب شده.. عاممم.. و اینکه باید بمونم.. شاید تب کنی.. اصلا شاید نصف شب سکته کردی.. کی میخواد کمکت کنه؟
هوسوک نیشخندی زد و سرش رو روی بالش گذاشت: _همهی شبایی که تنها خوابیدم و سکته کردم خودم به خودم کمک کردم
چشماش گرد شد.. شوکه دستش رو روی دهنش گذاشت: _واقعا قبلا سکته کردی؟
_فقط دو دفعه
_واجب شد که بمونم..
و با برداشتن بالش اضافی هوسوک اون رو زیر بغلش زد: _شب بخیر رییسی که خیلی شیک و مجلسی اخراجم کرد_____________________
هر کار میکرد نمیتونست بخوابه. خیلی کلافه بود.. تهبونگ کنار روی تخت به خواب رفته بود و حالا فقط خودش بود که خواب نداشت..
آهی کشید و از تختش پایین اومد.
رفت آشپزخونه تا یکم آب بخوره. لیوان رو پر کرد و به لبش نزدیک کرد اما چیزی نخورد.نگاهش رو بالاتر آورد و تو فکر رفت
**
_این لیوان رو میبینی؟
پلک آرومی زد و به مادرش خیره شد: _بله
KAMU SEDANG MEMBACA
𝘠𝘰𝘶𝘳 𝘣𝘶𝘯𝘯𝘺 𝘪𝘴 𝘢 𝘥𝘢𝘥
Fiksi Penggemarجونگکوک، پسری پر از رازهای عجیبه که از دوست دختر سابقش یه دختر کیوت چهار ساله داره، خیلی یکدفعهای با کیم تهیونگ آشنا میشه! مردی که عادتها و خواستههای غیر منتظرهای داره... ژانر: روزانه، اسمات، BDSM کاپل اصلی: تهکوک *ویکوک کاپل فرعی: هوپمین محدودی...