برای من

49 13 120
                                    

"اولویت زندگی من خودمم"
و این چیزیه که همیشه به خودم یادآوری میکنم.
خیلی اوقات هست که به خودم تنفر میورزم و ازش راضی نیستم، حس بد "دوست نداشتن خود" تو وجودم جریان پیدا میکنه و افکارم سمت و سوی خوبی نمیگیرن اما بعد که تونستم این افکارِ به معنای واقعی، مزخرف رو کنترل کنم، از پنجره اتاقم به ماه آسمون خیره میشم و با خودم میگم
" درسته که ستاره های زندگی من، آدمای فوق العاده و بی نظیرین؛ جهان های متفاوت با نایاب ترین الماس ها، اما در نهایت این منه که برای من میمونه. من شاید خودم رو کامل نشناسم اما بیشتر از هر کس دیگه ای به هزارتوی درونم رو شناختم. اگه من نتونم عاشق این هزارتو بشم کس دیگه ای هم نمیتونه " بعدشم رو صندلیم میشینم و یه ورق با یه خودکار آبی برمیدارم. به خودم نامه مینویسم و حسم رو حکاکی میکنم و در انتها با یه "دوستت دارم" خاتمه ش میدم.

چند روز پیش داشتم دفتر شعرمو نگاه میکردم دیدم من این همه شعر گفتم حتی چند تایی عاشقانه برای دیگری اما هیچی برای خودم نگفتم و نتیجه شد این شعری که نه برای ماه بلکه برای منه.

پیانوی کلمات خاموش
سالن رقص ذهن خالی
و زمزمه مرد که در گوش می پیچد
"با غریبه ها سخن نگو"
و این خود
مطیعانه عمل می کند
چرا که من با من
سخن نمی گوید.

به نام مادر
پدر
و عشق
چرا همه "دوستت دارم"ها
از آن آنهاست
وقتی منتظری در من
اشک می ریزد؟

موهایم را شانه می زد
گفت:
"به مثال یک ملکه باش."
پرسیدم:
"یعنی چه؟"
جواب داد:
"متکی به خود
با چاشنی وقار،
اعتماد به نفسی بالا
همراه منطقی،
که بهترین را برایت به ارمغان آوَرَد."
گفتم:
"احساسات؟"
لبخند زد:
"در راه درست."
شاید سومی در من رشد نکرد
اما تاجگذاری صورت گرفت
نه چندان باشکوه
تنها لبخندی شیشه ای
با آرامشی در سکوت
همراه جهانی
که سال به سال سنگین تر
و اطلس وحشت زده تر می شود.

ملکه امشب در آغوشم می میرد
مانند شب های گذشته.
عادت نمی کنم
درد که تکراری نمی شود.

من به پای خود
لازم، اتفاق همگان
تلاقی ترحم و التماس
"می توانی مرا ببخشی؟
به خاطر ریشه های تنفر در بی حس ترینِ دل
و سرکوب شده ی علاقه.
بابت بی اعتمادی آمیخته به تمسخر
و بوسه تگرگ
بر گلبرگ روح.
می توانی بنوازی
و پوسیده پیانو را جان بخشی؟
نزدیک ترین به من!
آغوشت را هدیه می دهی؟
دستانم را به نوازشی مهمان میکنی؟
تا من و زمان
مرهم نهیم
بر این زخم چندین ساله؟"

تو را وارد نمی کنم
اما من بدهکارم
به اندازه هزاران بوسه ی بی پاسخ کاخ ورسای
و تمام شب هایی
که شمردن مروارید موهای آسمان
به طول می انجامد.

به راستی چرا تمام عاشقانه ها برای دیگریست
وقتی لایق ترینی تشنه
در وجود می زید؟

ملکه امشب در آغوشم نخواهد مُرد
نه امشب و نه شب های دگر
چرا که زمزمه مَرد
میان نت های پیانو
گم شده.

☆○•°●○°•○°●•○°●○°○°○●•●°●°○°●°○●•°●☆

♡مرسی از نگاهتون♡

♡باارزش ترینِ زندگیتون خودتونین، با این باارزش مهربون تر باشین♡

♡بوس بهتون و بغل از راه دور♡

برای من برای ماهTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon