جمع کردن یک تیم والیبال به مربی گری جکسون وانگ، که از قضا دوتا از بازیکن هاش به طور اتفاقی گذشته ی خاصی باهم داشتن و این مسلما در روند برنامه هاشون تاثیر خواهد داشت.
Name: Jungle Ball 🏐
Couple: Vkook, Sope
Writer: Sequoia & Sylvie & Tony
Genre: Sm...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
صدای کر کننده ی موزیک توی کلاب پیچیده بود و این برای جونگکوکی که مدت ها میشد، کلاب نرفته بود آزار دهنده بود. با دیدن تهیونگ که روی یکی از صندلی ها نشسته بود و مشغول نوشیدن بود لبخند کمرنگی زد و نگاهش رو به استایل تهیونگی که پشتش بهش بود انداخت. اون پسر چجوری میتونست با یه لباس پوشیدن ساده اینجوری قلب جونگکوک رو به تپش بندازه... استایل سر تا پا مشکیش با کت چرم و اون باندانای قرمز بیش از حد جذابش کرده بود...
پسر کوچکتر نفس عمیقی کشید و به سمت تهیونگ راه افتاد و بدون مکث کنارش نشست. _من دیر نیومدم، تو زود اومدی! پسر بزرگتر تک خنده ای زد، لیوان تکیلاش رو روی میز گذاشت و به سمت جونگکوک برگشت. _میدونم، من دلم نمیخواست تو منتظر بمونی برای همین زودتر اومدم.
پسر مو نعنایی نفس عمیقی کشید و سرش رو تکون داد و رو به بارمن گفت: _یه شامپاین برام بیار. تهیونگ با خونسردی نگاه خیرهش رو به نیم رخ زیبای پسر کنارش داده بود که با صدای جونگکوک به خودش اومد. _گفتی میخوای یه چیزی رو بگی! منم برای این اینجام نه اینکه زل بزنی بهم... پسر بزرگتر نگاهش رو از نیم رخ جونگکوک گرفت، به روبهرو زل زد و گفت: _بیا یه بار منطقی حرف بزنیم... من و تو چندسال از هم دور بودیم؟ جونگکوک سرش رو چرخوند و نگاهش رو به چشم های مشکی تهیونگ دوخت. _دو سال!
_تو تو این دو سال که من کنارت نبودم، نتونستی من رو فراموش کنی جونگکوک؛ بعد توقع داری حالا که کنارتم فراموشم کنی؟ پسر کوچکتر با بهت خندید و سرش رو پایین انداخت. _خیلی خود خواهی تهیونگ، چرا فقط نمیگی به بدنم معتادی؟ دیوونگی های این قلب مزخرفم رو باور نکن... دست خودش نیست... اون هنوز نتونسته قبول کنه پسری که بیشتر وقتم رو باهاش میگذروندم نمیتونه عاشقم بشه! اون نمیتونه دروغ اینکه منو به خاطر بدنم نمیخوای رو باور کنه...
پسر بزرگتر لبخند تلخی زد و دستش رو روی صورت سرد جونگکوک گذاشت و همونطور که لب هاش رو لمس میکرد، گفت: _من بابت این که لیاقت قلبت رو ندارم، متاسفم... جونگکوک دوباره نگاهش رو به چشم های تهیونگ داد و زمزمه کرد: _من خیلی وقته با حسرت نداشتن قلب تو دارم زندگی میکنم... چه اون موقع ای که باهم بودیم چه الان...
پسر مو مشکی نفس عمیقی کشید و بعد از اینکه به جونگکوک نزدیک تر شد، بوسه ی آرومی روی لب هاش گذاشت و گفت: _ولی حداقل بدن من جز تو به هیچکس واکنش نشون نمیده...