Chapter 28

2.7K 412 13
                                    


جونگ‌کوک با عصبانیت مچ دستش رو از دست تهیونگ بیرون کشید و وسط راهرو ایستاد و فریاد زد:
_چی از جونم میخوای دیگه؟
پسر بزرگتر کلافه نفسش رو به بیرون فرستاد و آروم تر از جونگ‌کوک گفت:
_بیا یک بار درست و حسابی باهم صحبت کنیم کوکی، باشه؟

_راجع به چی میخوایم صحبت کنیم؟ گند هایی که پشت سر هم به زندگی جفتمون میزنی؟
تهیونگ قدمی به پسر رو‌به‌روش نزدیک شد و زمزمه کرد:
_من الان چیکار کنم هوم؟ تو بگو... من بهت آسیب زدم قبولش میکنم... اما الان بهم بگو چیکار کنم، من ازت دور موندم چون تو از اولم همین رو میخواستی! حالا که به یکی دیگه نزدیک شدم میگی چرا باهاشی؟ دردت چیه جونگ‌کوک؟ بهت توجه میکنم میگی گورت رو گم کن! بهت توجه نمیکنم میگی پست فطرتی! به نظرم قبل از اینکه انگ دو قطبی بودن به من بزنی یه نگاه به خودت بنداز... ببین با من چند چندی؟ اصلا من رو میخوای یا من برات یه آشغا....

حرف تهیونگ با نشستن لب های گرم و خیس جونگ‌کوک روی لب هاش تو دهنش خفه شد و با تعجب به پسری که مشغول بوسیدن لب‌هاش بود زل زد؛ جونگ‌کوک روز به روز داشت کار رو برای هر دوشون سخت تر میکرد...
پسر کوچکتر بعد از چند ثانیه از تهیونگ جدا شد، نفس عمیقی کشید و سرش رو بالا آورد و تو چشم های پسر مو مشکی خیره شد و زمزمه کرد:
_من... فقط نمیخوام... نمیخوام با اون پسره...

تهیونگ بدون این که به جونگ‌کوک اجازه بده ادامه ی حرفش رو بزنه، لب هاش رو روی لب‌های پسر کوچکتر کوبید و این دفعه اون شروع کننده ی بوسه بود.
لبخند کمرنگی روی لب‌های جونگ‌کوک نقش بست و پسر بزرگتر رو در بوسه همراهی کرد، بعد از چند ثانیه هر دو از هم جدا شدن؛ تهیونگ سرش رو بالا آورد و دستش رو نوازش وار روی گونه ی پسر مو نعنایی کشید و زمزمه کرد:

_ببخشید قاصدک... اره.. من فقط می‌خوام به تو بگم دوستت دارم... اما توهم دوست داری بشنویش؟ من فقط دلم میخواد به تو بگم که می‌خوام ازت مراقبت کنم، اما تو دوست داری من مراقبت باشم؟ من دلم میخواد کسی باشم که اولین نفر لبخندهات رو می‌بینم، کسی باشم که جلوی اشکهات رو می‌گیرم، اونی باشم که کنارت صبح‌ها از خواب بیدار میشم و شب‌ها کنارت می‌خوابم... توهم اینارو میخوای؟

جونگ‌کوک نگاهش رو به چشم های تیره ی تهیونگ داد، چطور می‌تونست وقتی آدم مغرور روبه‌روش اینجوری ازش درخواست میکنه ردش کنه... اگر یک بار دیگه به جفتشون مهلت میداد، اشکالی داشت؟ مگه فرصت دوباره دادن همین نبود؟ هر چقدر جفتشون اشتباه کرده بودن، هر چه قدر راه اشتباهی رو رفته بودن و هر چقدر کج قدم برداشته بودن، الان وقتش بود همدیگه رو ببخشن و با وجود تموم این ها، دوباره شروع کنن...

*****

هوسوک همونطور که کلافه شات ویسکیش رو پر می‌کرد، نگاهش رو به اطرافش داد و با دیدن پسر مو فرفری ای که به سرعت به سمتش میومد، لیوان رو روی میز گذاشت و بعد از اینکه پسرک کنارش نشست، گفت:
_چیشد؟ جونگ‌کوک کجاست؟

یونگی نفس عمیقی کشید و به خاطر صدای بلند آهنگ، تن صداش رو بالا برد و گفت:
_یونهو گفت انگار یکم با تهیونگ حرفش شده، بعد هم باهمدیگه از کلاب رفتن...
هوسوک نفس عمیقی کشید، مقداری از ویسکی داخل لیوانش رو نوشید و بعد از مکثی گفت:
_واقعا نمیدونم چیکار کنم، خسته شدم... از یه سمت زندگی شخصی خودم، از یه سمت کارهای شرکت، از اینور هم که جونگ‌کوک... الان اگر اتفاقی براش بیوفته من جواب باباشو چی بدم، چند روز دیگه کارمندای شرکتم صداشون در میاد...

پسر کوچکتر لبخند کمرنگی زد، دست هوسوک رو گرفت و زمزمه کرد:
_تو نمیتونی این همه کار رو باهم انجام بدی... خودت رو آزار نده، کم‌کم پیش برو... مهم اینه که تو همیشه برای کسایی که اطرافت وجود دارن و تو رو دارن بهترینی...
_پس برای تو بهترینم؟

هوسوک گفت و نگاهی به چشم‌های تیره ی پسر کنارش انداخت.
یونگی که به حرف های عجیب و گاه و بی گاه پسر بزرگتر عادت کرده بود، سرش رو تکون داد و گفت:
_اره... بهترینی...
پسر مو مشکی سرش رو تکون داد و لب زد:
_سرت رو بذار رو پام فرفری...
_چی؟...
_سرت رو بذار رو پام، حس خوبی بهم میده...

یونگی با تعجب سرش رو تکون داد و به آرومی سرش رو روی پای پسر بزرگتر گذاشت.
هوسوک دستش رو به آرومی داخل موهای پسر کوچکتر حرکت داد و چشم هاش رو بست؛ خودش هم نمی‌دونست این آرامشی که از پسر کوچکتر دریافت میکنه از کجا نشأت میگیره، فقط می‌دونست اون پسر حالش رو خوب میکنه... اون همیشه باور داشت یک نفر، فقط یک نفر از تمام دنیا کافیه تا ایمان بیاری و قبول کنی که زندگی ارزش ادامه دادن رو داره... یعنی بالاخره اون آدم رو پیدا کرده بود؟

 یعنی بالاخره اون آدم رو پیدا کرده بود؟

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ووت و نظر فراموش نشه قشنگا💙

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ووت و نظر فراموش نشه قشنگا💙

Jungle Ball | Vkook, Sope [Completed] Where stories live. Discover now