Chapter 22

3.1K 444 59
                                    


هوسوک همونطور که به سمت سرویس بهداشتی حرکت میکرد، گوشیش رو از جیبش بیرون آورد تا به اون پسرک لجباز پیام بده اما با صدایی که از اتاق تجهیزات شنید، سر جاش ایستاد و سرش رو به سمت در چرخوند؛ با دیدن پسر مو فرفری که روی زمین نشسته بود، تک خنده ای کرد و وارد اتاق شد.
_هی مو فرفری چرا تنها این... دستت چیشده؟

یونگی با دیدن پسر بزرگتر به سرعت از روی زمین بلند شد و دستش رو پشت سرش قاییم کرد.
_اومده بودم چک کنم ببینم چی کم و کسر داریم تا لیستشون کنم؛ شما کی رسیدین؟ جونگ‌کوک خوبه؟
هوسوک همونطور که به پسر رو‌به‌روش نزدیک تر میشد، گفت:
_بحث رو عوض نکن! گفتم دستت چیشده؟

_چیزی نشده، با یکی از این وسایل برید؛ توی اون کمد چسب و وسایل ضد عفونی هست الان میبندمش.
پسر بزرگتر مچ دست یونگی رو گرفت و اون رو روی صندلی کنار اتاق نشوند.
_یک دقیقه آروم بشین تا بیارمشون تا دستت رو ببندم؛ خودت تنهایی نمیتونی انجامش بدی!

هوسوک بعد از آوردن بتادین و باند، جلوی پای پسر کوچکتر زانو زد و نگاهش رو به دستش داد.
_خوبه... زیاد عمیق نیست، فکر نکنم نیازی به بخیه داشته باشه.
مو فرفری به سرعت سرش رو بالا آورد و تو چشم های هوسوک زل زد:
_نه زیاد عمیق نبرید؛ فکر کنم اگر ببندمش کافی باشه...
پسر بزرگتر همونطور که در ظرف بتادین رو باز میکرد، گفت:
_اگر دردت گرفت دست منو فشار ندی ها!

یونگی با بهت خندید و زمزمه کرد:
_یکم روی خوش نشون بدی چیزی ازت کم نمیشه مهندس.
_زیاد دراما نبین تا این افکار از سرت نگذره فرفری.

یونگی خواست چیزی بگه اما با حس مایع گرمی روی زخمش لبش رو به دندون گرفت و چشم هاش رو محکم بست.
_الان تموم میشه...
هوسوک گفت و بعد از شستشوی زخم پسر کوچکتر باند رو دور دستش بست و نگاهش رو به صورت از درد کبود شده ی یونگی انداخت و لب زد:
_تموم شد قندک...

پسر کوچکتر با درد چشم‌هاش رو باز کرد و نفس عمیقی کشید و آروم زمزمه کرد:
_چرا...انقدر بهم میگی قندک!؟
پسر بزرگتر همونطور که از جلوی پای یونگی بلند میشد تک خنده ای کرد و گفت:
_موهات من رو یاد پشمک میندازه، میخواستم پشمک صدات کنم ولی نمیدونم چیشد که رسید به قندک!

یونگی از روی صندلی بلند شد و رو‌به‌روی هوسوک ایستاد.
_بابت بستن زخمم ممنونم...
پسر بزرگتر سرش رو تکون داد و همونطور که از اتاق خارج میشد، گفت:
_کارهای زیادی برای انجام دادن داری، بیشتر مراقب خودت باش فرفری.

یونگی به محض خروج هوسوک از اتاق نفس عمیقی کشید، دستش رو روی قلبش گذاشت و نگاهش رو به دست باند پیچی شده‌ش انداخت.
_خب... مرحله اول موفقیت آمیز بود، اینکه خودم رو زخمی کنم یکم درد داشت ولی حداقل فهمیدم بهم اهمیت میده...

****

_وای پس مادرت کره ای نیست؟
یونهو پس گردنی ای به مینگی زد و گفت:
_اره دیگه مگه نشنیدی‌‌؛ برای همینه که انقدر خوشگله.
یوجونگ لبخندی زد و همونطور که بند کفشش رو محکم میکرد، گفت:
_همتون به من لطف دارین بچه‌ها ممنونم، وقتی فهمیدم قراره اینجا و تو تیمتون بازی کنم خیلی خوشحال شدم؛ آخه تعریف یکی از بازیکناتون رو زیاد شنیده بودم...

چانیول ابروش رو بالا انداخت و زمزمه کرد:
_کی از این تیم باز سر و صدا کرده که خودمون خبر نداریم؟
جونگین تک خنده ای کرد، کنار تهیونگ نشست و دستش رو دور کمر پسر کنارش انداخت.
_این پسر خوشتیپه اون روز توجه همه ی دخترارو جلب خودش کرده بود.
جونگهو دستاش رو بهم کوبید و ادامه داد:
_راست میگه وقتی بازی تموم شد همه ی دخترا دنبال تهیونگ میگشتن.
_ولی اون حواسش پرت جونگ‌کوک بود!
چانیول گفت و همزمان پوزخندی گوشه ی لبش نقش بست.

پسر کوچکتر که تا اون موقع خودش رو با گوشیش مشغول کرده بود سرش رو بالا آورد، نگاهش رو به بازیکن جدید تیم داد و گفت:
_پس برای اینکه تو این تیم باشی درخواست جکسون رو قبول نکردی به خاطر اینکه تهیونگ تو این تیمه، قبول کردی!
یوجونگ تک خنده ای کرد و به جونگ‌کوک نزدیک تر شد.
_من که فکر نمیکنم مشکلی داشته باشه آدم به خاطر کسی که الگوشه وارد یک تیم بشه!

جونگ‌کوک از روی صندلی بلند شد و روبه‌روی پسر مقابلش ایستاد، پوزخندی زد و دستش رو روی شونه ی یوجونگ گذاشت.
_به نظرم تو انتخاب الگو هات تجدید نظر کن و یادت باشه نیومدی تو این تیم تا.....
_تمومش کن جونگ‌کوک!

تهیونگ با صدای بلندی گفت و باعث شد پسر مو نعنایی با تعجب ابروهاش بالا بپره.
_با من بودی...؟
_اره با تو بودم؛ تمومش کن روز اولیه که وارد تیم شده، داستان درست نکن!
جونگ‌کوک با بهت خندید و نگاهش رو به بقیه ی بازیکن ها که بدون هیچ حرفی به اون ها نگاه میکردن داد، زبونش رو داخل لپش فشار داد و همونطور که ناخن هاش رو داخل پوست دستش فرو میکرد، زمزمه کرد:
_باشه... تمومش میکنم!

یوجونگ لبخندی زد، دست جونگ‌کوک رو از روی شونش برداشت و گفت:
_استراحت کن عزیزم، بدنت هنوز ضعیفه!

یوجونگ لبخندی زد، دست جونگ‌کوک رو از روی شونش برداشت و گفت:_استراحت کن عزیزم، بدنت هنوز ضعیفه!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.



Jungle Ball | Vkook, Sope [Completed] Where stories live. Discover now