🍫 part.5

1.8K 412 7
                                    

معلمشون برای یکی از درسای اصلیشون به کلاس نیومد چونکه ظاهراً همه‌ی اساتید برای جلسه ای که قبلاً اعلام نشده بود، دعوت شده بودن و از اونجایی که وقت زیادی در اختیارشون بود، بعضی از همکلاسی هاشون تصمیم گرفتن یه گروه مطالعاتی برای آزمون حسابداری هفته آیندشون تشکیل بدن.

این امتحان اساساً خلاصه‌ی همه چیزایی که ترم اول یاد گرفته بودن بود و جیمین و جونگکوک معمولاً ترجیح می دادن تا تنهایی باهم مطالعه کنن، اما این بار تصمیم گرفتن که با بقیه درس بخونن.

مطالعات گروهی سرگرم کننده بود، اونا تکنیکای مختلفِ ساده تر رو یاد می‌گرفتن و این برای همه مفید بود.
جیمینم که به طور خاصی تو این کار بد بود، فکر می‌کرد این یه فرصته شگفت‌انگیز برای مطالعه مؤثرتر و آشنا شدن با همکلاسی‌هاشه.

اونا تصمیم گرفتن به کافه ای تو چند تا خیابون دورتر از دانشگاه برن و یه جای خوب که برای هشت نفر مناسب بود پیدا کردن. جیمین روی آخرین صندلی سمت چپ نشست و جونگگوکم کنارش نشست.

"بذار برای خودمون یکم نوشیدنی بیارم، شما بچه‌ها چی دوست دارین؟"
سویون پرسید.
"من چیز کیک اورئو میخوام، لطفاً."
جیمین وقتی نوبتش شد، مثل بچه‌ای که تو شبِ کریسمس ،اسباب‌بازی رویایی‌شو گرفته، گفت و لبخندی زد.
در کمال تعجبش، همکلاسی‌هاش شروع به قهقهه زدن کردن.

مینگیو خندید:
"تو کیوتی"
جیمین سرخ شد:
"من..مرسی."
در حالی که منتظر نوشیدنی‌هاشون بودن، تصمیم گرفتن که سؤالات مربوط به امتحان آینده‌شون برای حسابداری رو از همدیگه بپرسن، چون این مؤثرترین روش بود.

بعدش نظراتشون در مورد اینکه هر کدوم چجوری مسائل رو انجام دادن به اشتراک گذاشتن و به کسایی که درسو نمی‌فهمیدن یاد دادن.

جیمین در طول بحث ساکت بود، ولی ..هی..می‌تونست با افتخار بگه که داشت یه چیزایی یاد میگرفت. همکلاسی هاش بهتر از استادشون درس می‌دادن. یا شاید اون انقدری سر کلاسا استرس داشت که نمی تونست حرف های استادش رو بفهمه.

تو یه لحظه،چشمای جیمین به سمت جونگکوک رفت که داشت چیزی در مورد تعادل آزمایشی توضیح می‌داد.
جیمین به‌جای اینکه واقعاً گوش بده، روی برخورد مژه‌های جونگکوک روی گونه برجستش تمرکز کرده بود، جوری که لبای صورتیش موقع حرف زدنش تکون می‌خورد.
انحراف کوچیک بینیش، جای زخمِ روی گونه‌اش..
'آه لعنتی'

جونگکوک حتماً چشمای جیمین رو روی خودش احساس کرده بود، چون به سمتش برگشت و بهش نگاه کرد.
ابرویی بالا انداخت و گوشه لبش به حالت پوزخندی دراومد و انقدر آروم که توجه غیر ضروری‌ای رو به خودش جلب نکنه، گفت:
"حواستو جمع کن."
و دستی به سرش کشید.
جیمین با شرمندگی سری تکون داد و این بار واقعا شروع به گوش کردن، کرد.

نوشیدنی هاشون درست به موقع رسید، وقتی که بحثشون رو تموم کرده بودن.
جیمین سرش رو بلند کرد.
مینگیو قبل از اینکه به صندلی خودش برگرده، لپ جیمینو فشار داد و گفت:
"اینم کیک اورئو، جیمینی."

چند ثانیه بعد، احساس کرد که جونگکوک داره چیزی‌ رو به سمتش تکون میده، دفترچه حسابداریش. جیمین از روی تشکر لبخندی زد. جونگکوک واقعاً تو یادداشت برداری عالی بود، جوری مینوشت که درکشون خیلی آسون بود.
هیچوقت تو خوندن اعداد و تلاش برای درک فرمولا خوب نبود اما این چند وقت با تشویق, دلگرمیا و اطمینان های دائمیِ جونگکوک این کار براش خیلی راحت‌تر شده بود.

با این حال، این به این معنا نبود که اصلاً حواسش پرت نشه ،چون..همین الانشم شده بود.
پاهاش از روی صندلی آویزون بود.
'چرا صندلیای اینجا اینقدر بلنده؟'
به جای اینکه شروع کنه به کمی فحش دادن،تصمیم گرفت یه ذره خوش بگذرونه ​​پس به لگد زدنِ پاهاش به جلو و چرخوندنشون به جلو و عقب ادامه داد.

هنوز مشغول تکون دادن پاهاش و نوشیدن بود که جونگکوک صحبت کرد:
"اینجا."
جیمین با چشمای گرد شده‌اش به سمتش چرخید و لب هاش رو دور نی گذاشت:
"ها؟!"

جونگکوک به سرعت نگاهشو که روی لب های قرمز و مخملی جیمین افتاده بود دور کرد.

"چیه؟"
جیمین پرسید.
جونگکوک به چیزی زیر میز اشاره کرد.
جیمین فهمید که جونگکوک یه صندلی کوچیک رو با پاهاش کشیده و جلوی زانوهاش گذاشته.

"پاهات یه جورایی آویزون بود، پس فکر کردم می‌تونی بذاریشون روی این؟ برای اینکه راحت تر باشی...
منظورم اینه که خب..مجبور نیستی."

صورت جونگکوک قرمز شده بود و به سختی می‌تونست به چشماش نگاه کنه.
جیمین جلوی خندشو گرفت، گونه‌های خودشم یه جورایی داشت می‌سوخت.
"ممنونم! این واقعاً شیرین بود،لطف کردی."
جیمین خنده ای کرد و پاهاش رو با گیجی روی صندلیِ کوچیک گذاشت.

'اصلاً اون چجوری فهمیده بود؟!'

دلش می‌خواست جیغ بزنه.

|A Box Of Chocolates🍫|Donde viven las historias. Descúbrelo ahora