part4
به بدن سرد و سفیدی که روی تخت بی حرکت خوابیده بود برای اخرین بار نگاه کرد .
افکارش ، خودش و قلبش رو درک نمی کرد مگر انتقام نمی خواست ؟!
چرا حالا عذاب میکشید ... پس چی میگفتند که وقتی انتقامت رو میگیری ، ارامش پیدا میکنی؟
ییبو که ارامش پیدا نکرده بود
بدتر در عذاب بیشتری فرو رفته بود .ارامش انتقام این بود ؟ اگر این بود که ییبو اصلا نمیخواست !
به دست ژان که دستبند قرمز به مچش بسته شده بود نگاه کرد ... بی اختیار دستبند رو به دور مچ ژان بسته بود .
دستش رو روی دستبند کشید ، شروع به حرف زدن با دستبند کرد انگار میتواند بشنود !
"+همه ی این درد هایی که الان حس میکنم تقصیر توعه درسته ؟؟ ... میدونی وقتی دیدم که محکم تو رو گرفته حس کردم کل وجود درهم شکست ... من گرفته بودمت و به عنوان اولین کادو بهش داده بودمت .... و اون ... تورو فراموش نکرده بود ... تازه محکم گرفته بودت که گم نشی .... حالا حس میکنم خودم گم شدم "
پاهایش توان ایستادن نداشتند ...
کنار تخت روی زمین افتاد ... چشم هاش سیاهی میرفت !"+فکر کنم حالم بد شده ... فکر نمیکردم خون نخوردن باعث ضعف بشه .... "
روی زمین افتاد ... هنوز دستش روی دستبند بود
"+فکر .... کنم .... خراب کردم ... هم برای خودم ... هم برای ژان .... "
دستش حالا مچ ژان رو گرفته بود ...
"+میگن ای کاش ها کاری نمیکنند جز بیشتر کردن دردی که قلبت تحمل میکند .... میشه فقط همین یکبار این ای کاش ها .... بهم کمک کنند "
بدنش بی حس شده بود ولی دست ژان رو رها نکرد ...
"+ای کاش دوباره ببینمت .... "
داخل یک خانه ی نسبتا بزرگ که روزی پر از گرما بود ... حالا دو بدن سرد و بی روح وجود داشتند ..
دست ییبو هنوز دست ژان رو رها نکرده بود !
《بعضی اوقات "ای کاش " ها قدرت دیگری هم به جز درد دارند ... شاید واقعا حرف ییبو رو به حقیقت تبدیل کنند 》
ادامه دارد ....
amane yuri nago: نویسنده
windflowerfiction: کانال
تمامی فیک ها در کانال قرار گرفته اند
YOU ARE READING
yizhan " bjyx"✔️
Fanfiction«پایان یافته» وانشات های کوتاه ، ایمجین و توییت از ییژان ● کاپل : ییژان ● تاپ : ییبو ●ایمجین ها تا به اینجا ● 1️⃣ انتقام "1" "2" "3" "4" "5" 2️⃣ برای همیشه کنارتم 3️⃣ گل رز سفید 4️⃣ آخرین بار 5️⃣ شوخی رو تموم کن 6️⃣ بازیِ شب 7️⃣ چرا پیدا...