"پس خستگی اینطوره ...
زندگیت پر میشه از نقطه ...
بدون هیچ حرف ، کلمه یا جمله
فقط و فقط نقطه ..... "سرش رو به بالش روی تخت تکیه داد ...
" وقتی پیر میشی میگی دلم برای جوانیم تنگ شده وقتی چیزی رو از دست میدی میگی دلم براش تنگ شده و به هر طریقی شروع به اروم کردن دل ناارومت میکنی "
دست های لرزانش رو به طرف تخت خالی کنارش گرفت
" پس چرا من هرکاری میکنم دلتنگیت اروم نمیشه چرا هرکاری میکنم باز هم دلم نااروم "
چشم هاش رو بست
" ییبو .... یادته بهم گفتیم تا اخرش کنار همیم ؟ و تا اخرش کنار هم موندیم ... ولی تو زدی زیر قولت .... منم پیر شدم پس چرا تو زودتر رفتی "
به پنجره که ابر های گرفته رو نشان میداد نگاه غمگینی کرد
" الان ۴ روز و ۲ ساعت که تو نیستی ... نیستی که با دست های لرزانت دستمو بگیری و بگی 《 ژان ژان ببین منم دستم دیگه میلرزه پیر شدیم هاها》"
روی تخت با زحمت نشست
" من بدون تو نمیتونم "
end
amane yuri nago
YOU ARE READING
yizhan " bjyx"✔️
Fanfiction«پایان یافته» وانشات های کوتاه ، ایمجین و توییت از ییژان ● کاپل : ییژان ● تاپ : ییبو ●ایمجین ها تا به اینجا ● 1️⃣ انتقام "1" "2" "3" "4" "5" 2️⃣ برای همیشه کنارتم 3️⃣ گل رز سفید 4️⃣ آخرین بار 5️⃣ شوخی رو تموم کن 6️⃣ بازیِ شب 7️⃣ چرا پیدا...