Part 4

220 79 33
                                    

بالشتش رو به خودش چسبوند و سعی کرد بی سروصدا روی نوک انگشتاش راه بره.خودش هم نمیدونست مسیری که پیش گرفته به کجا میرسه.

حواسش پرت منظره ی باغ که از پنجره مشخص بود شده بود برای همین میز بیلیارد سر راهش رو ندید و پاش محکم به میز برخورد کرد.
قبل از اینکه صدای دادش همه رو از خواب بیدار بکنه دهنش رو با دست هاش پوشوند.

"یکی نیست بگه آخه احمق جون وقتی نمیدونی اتاق لوهان کجاس چرا مثل بز راه میوفتی..صبر کن ببینم اصلا کدوم خری میز بیلیارد رو میذاره اینجا"

با خودش درگیر بود که دست کسی رو شونه ش قرار گرفت.
-هی تو اینجا چی کار داری؟

"بدبخت شدی کیونگسو"

چرخید سرش رو پایین گرفت و بدون اینکه نفس بگیره شروع کرد به دفاع کردن از خودش
-م..من فقط اومده بودم آب بخورم ه..همین

تاعو از هول شدن پسر روبه روش خندش گرفته بود حتی تلاشی هم برای پنهان کردنش نکرد.

+اون بالشتت هم میخواد آب بخوره؟لوهان نگفته بود اینقدر راحت میتونی آدما رو بخندونی.
-با لوهان هیونگ دوستی؟
+دوست که چی بگم بیشتر تحملش میکنم به هر حال هم اتاقیمه.

کیونگسو حس کرد هیچوقت توی زندگیش به اندازه الان امیدوار نشده.

-میشه منو ببری اونجا؟با هیونگ کار دارم.
+چرا اینجوری نگام میکنی؟حس میکنم گربه ی چکمه پوش رو به رومه.دنبالم بیا.

بدون هیچ حرفی مثل جوجه اردک پشت سر تاعو راه افتاد.

لوهان روی تخت خودش دراز کشیده بود و با گوشیش مشغول بود.با صدای بازشدن در بدون اینکه سرش رو بلند کنه گفت:بالاخره اومدی تاعو؟
-آره این بچه رو هم با خودم آوردم فک کنم امشب مهمونمون باشه.

کیونگسو رو با خودش کشید و به سمت تخت لوهان برد.
-عععع کیونگی ببخشید یادم رفته بود.بیا اینجا ببینم.
+اشکال نداره هیونگ.

نگاه تاعو گیج بین اون دوتا میچرخید
+چی رو یادت رفته بود؟
-اینکه کیونگی فوبیای تاریکی داره.شبا نمیتونه تنهایی بخوابه.

کیونگسو روی تخت کنار لوهان دراز کشید و بهش چسبید.
+هیونگ همین امشب فهمیدم که دوتا فوبیا دارم.

صدای قهقهه ی لوهان بلند شد و کیونگسو رو بیشتر به خودش چسبوند
-نکنه از سهون میترسی؟
+نخند هیونگ اون واقعا ترسناکه.

درواقع برای چند ثانیه به ذهنش خطور کرده بود که از سهون بخواد اجازه بده پیشش بخوابه ولی خیلی سریع حدس زده بود که یا توی خواب خفش میکنه یا صبح توی قهوه ش سم میریزه پس کلا بیخیالش شده بود و الان تو بغل لوهان بود.

-خب حق داری همین تاعو هنوزم بعد ۸ سال ازش میترسه.
+خودت هرجا میری یه شلوار با خودت میبری وقتی سهون رو میبینی لازمت میشه.
-بسه زر نزن دیگه بزار این بچه یکم بخوابه.

𝒀𝑶𝑼 𝑨𝑵𝑫  𝑶𝑵𝑳𝒀  𝒀𝑶𝑼💫Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt