𝒀𝑶𝑼 𝑨𝑵𝑫 𝑶𝑵𝑳𝒀 𝒀𝑶𝑼💫

Part 11

-کیونگییییییی

ذوق‌زده به طرف کیونگسو دوید تا محکم بغلش کنه که سهون خیلی سریع جلوی کیونگسو ایستاد و مانعش شد.

-برو کنار میخوام بغلش کنم.
+نمیشه.

-خیلی خسیسی سهون..وقتی تنهایین هرکاری دوست داری باهاش میکنی،خب منم میخوام بغلش کنم و بچلونمش.
+حالت عادی هم بود میگفتم حق نداری بغلش کنی چه برسه به الان ..با این وضعیتش.

-چه وضعیتی؟
آقای اوه با تعجب پرسید.

سهون برگشت و نیم نگاهی به کیونگسو که با انگشتاش بازی میکرد انداخت..نفس عمیقی کشید و دوباره به سمت خانواده ش برگشت.

-حتی تصورشم نمیکردم که یه روز این خبرو بهتون بدم.من..یعنی ما داریم بچه دار میشیم.

برای چند دقیقه هر سه عضو خانواده با نگاه های گیج بهم خیره شدن تا اینکه بکهیون سکوت رو شکست.

-دیگه واجب شد کیونگسو رو بدزدم.
+ببند بابا.
-تو چجوری روت میشه جلوی کیونگسو بگی که با یکی دیگه خوابیدی و اون ازت حامله س؟!

+میگم احمقی میگی نه..گفتم ما دوتا داریم بچه دار میشیم..من و کیونگسو.
-احمق که خودتی..ولی به نظرت یکم برای اینکه از پرورشگاه بچه بیارین زود نیست؟

سهون کف دستش رو محکم به پیشونیش کوبید و ترجیح داد ادامه اش رو به کیونگسو بسپاره.

-خودت تعریف کن من حوصله ندارم.

بعد از اینکه حرف های دکتر رو به خانواده ی سهون منتقل کرد ساکت شد و منتظر ریکشنشون شد.

کسی چیزی نمیگفت و این براش عجیب بود.خواست چیزی بگه که با بلند شدن صدای گریه ی خانم اوه پشیمون شد و سریع به طرفش رفت.

-من معذرت میخوام..شاید نباید میگفتم ولی خب بلاخره میفهمیدین که پسرتون..

خیلی سریع تو آغوش مادر سهون فرو رفت.دستاش رو بالا آورد و آروم روی کمر خانم اوه حرکت داد تا آرومش کنه.

-باورم نمیشه کیونگسو..من و جی هون قراره نوه دار بشیم..نمیدونی چقدر خوشحالم از اینکه خانواده مون داره بزرگ تر میشه.ازت ممنونم پسرم.

+عزیزم بهتره یکم از کیونگسو فاصله بگیری اینجوری اذیت میشه.
-اوه راست میگی..نتونستم جلوی خودمو بگیرم..ببخشید.

لبخند کمرنگی زد و  سرش رو پایین انداخت.

+مشکلی نیست من خوبم..راحت باش مامان.

صدای اعتراض سهون بلند شد.

-ولش کن هایونگ..جلوی تورو بگیرم یا پسرتو؟!

یک صدم ثانیه طول کشید تا سهون هم تو بغل والدینش فرو بره.کیونگسو با خودش فکر کرد که بهتره یکم تنهاشون بزاره پس رفت پیش بکهیون که ساکت سرجاش ایستاده بود و بهش نگاه میکرد.