نگاهش روی بستنی آب شدهی جلوش بود و به این فکر میکرد که، حالا بعد از این باید چی کار کنه؟
یعنی دوباره یه دروغ دیگه سر هم کنه.
برای گول زدن یه بچهی کوچولو نقشه میکشید و این باعث میشد، حالش از خودش بهم بخوره.صدای ظریف و بچگونهی جیمین از دنیای فکر و خیال بیرون کشیدش.
"پس چرا بستنیتون رو نمیخورید؟
شما که گفتید...دلتون خیلی بستنی...میخواد.."هوسوک نگاهش به لبهای برجسته و کوچولوش افتاد که بستنی ریخته بود و قیافهاش رو با نمکتر کرده بود.
" باشه...باشه میخورم..."
و همزمان دستمالی رو از توی جعبه بیرون کشید و خم شد تا صورت پسر رو تمیز کنه.
اما قبل از اون فکری به ذهنش رسید و دستش رو پس کشید.
جیمین فقط با چشم کارهاش رو دنبال میکرد و منتظر بود ببینه مرد میخواد چی کار کنه که هوسوک دوربین گوشی رو طرف جیمین گرفت و گفت.
"میخوام ازت یه عکس بگیرم مرد جووون.
اجازه میدی؟"جیمین با خوشحالی سرش رو بالا و پایین کرد.
هوسوک شمرد.
"حاضر،...یک...دو...سه"
و از جیمین که با حالت بامزهای به هوسوک نگاه میکرد عکس گرفت.هوسوک با دیدن قیافهی جیمین گفت.
"خیلی کیوتی فسقلی... "و چندتا عکس دیگه هم از جیمین انداخت.
جیمین هیجانزده گفت.
"میشه منم ببینم؟"هوسوک گوشی رو سمتش گرفت.
"البته که میشه..."و گوشی رو دست جیمین داد.
پسر به عکس نگاه کرد و با دیدن خودش با دلخوری گفت.
"او....من که صورتم کثیف بود.
چرا ازم اینطوری عکس گرفتی؟..."هوسوک با صدا خندید.
"چون خیلی با نمک بودی..."
و با دستمال دور لبهای پسر رو پاک کرد.
و ادامه داد.
" خب حالا صورتت تمیز شد.
بزار یه عکس دیگه ازت بگیرم..."اینبار جیمین با لبخند به دوربین، با انگشتهای کوچولوش علامت وی رو نشون داد.
هوسوک به عکس نگاهی کرد و گفت.
"آیگووو....چه پسر فوتوژنیکی داریم..."جیمین از روی صندلی پایین اومد و کنار هوسوک رفت تا عکس رو ببینه.
"ببینم؟.."جیمین همونطور که به عکسش نگاه میکرد گفت.
"فو...فوژو....یی چیه؟"هوسوک با صدا خندید.
"فوژویی نه"
و شمرده شمرده گفت.
" فو. تو. ژ. نیک...
فوتوژنیک یعنی تو خیلی خوشگلی کیوتی..."و موهای نرمش رو بهم ریخت.
جیمین با انگشت صفحه رو ورق میزد تا عکسهاش رو ببینه...
که عکسهای خودش تموم شد و رسید به عکسهای قبلی توی گالری..
با دیدن عکس تهیونگ و جونگکوک، جیمین با ذوق گفت.
"عه این ته ته..."هوسوک سر تکون داد.
"آره. اونهم که کنارشه برادرش جونگکوکه.."جیمین با نگاه به دوتا برادر خندون توی عکس لبخند زد و عکس بعدی رو آورد.
عکسها بیشترش از هوسوک و دوستاش بودن.
YOU ARE READING
Thank U
Fanfictionیونگی رازی رو پیش خودش نگهداشته که به قیمت از دست دادن عشقش تموم شده... حالا بعد از شش سال نمیدونه چیزی رو که عشقش رو براش فدا کرده ارزشش رو داشته؟؟!!! اسم: متشکرم کاپل: سپ . نامجین . ژانر: فلاف، رمنس، اسمات، امگاورس با چاشنی گریه و خنده نویسنده:...