Part12 [Cheat]

7.8K 568 81
                                    

♡لطفا لمس ستاره پایین رو فراموش نکنید♡



تقریبا سه ماه و نیم دیگه از زمانی که تهیونگ وارد اون خونه شده بود میگذشت و همه چیز داشت به طرز شگفت آوری خوب پیش میرفت! _ام...خب بدون در نظر گرفتن دو هفته اخیر!_
حس میکرد قلبش کم کم داره گرم و گرم تر میشه.
اون یک سقف بالای سرش و غذای خوب برای خورن داشت، مدرسه میرفت و داشت درسش رو ادامه میداد، مستر معرکه ای داشت که همه هزینه هاش رو تقبل کرده بود و حتی سکس خوبی هم داشت._بدون اشاره به دو هفته اخیر_
تمام این دو ماه رو فقط درس خونده و ساب خوبی برای مرد مونده بود، فقط یکبار برای دیر برگشتن از مدرسه که اون هم بخاطر کلاس جبرانی جبر بود تنبیه شده بود!
جونگوک همونطور که با شلاق اسب سواری بلندش محکم به کمر و باسنش میکوبید گوش زد کرده بود که باید اطلاع میداده و اگر اجازه داشت میتونست کلاس رو شرکت کنه نه سر به خود و بدون اطلاع. در آخر بعد از پونزده ضربه که هرکدوم مثل جهنم درد گرفته بود عذرخواهی طولانی کرده بود و بعد از استراحت دو روزه سرویس خوبی متشکل از کاستوم خدمتکاری و پات پلاگ بزرگی که از قبل تو بدنش جا داده برای عذرخواهی بیشتر به جونگوک ارائه داده بود.
به جز اون کامل پسر خوبی باقی مونده بود تمام قوانین رو رعایت کرده بود...البته اگه کـــــــــــــــــمی صمیمی شدن با اون پسر سوکجین و دوست نیمه شرقی و زیباش پارک جیمین رو نادیده میگرفت!
هرچند هرروز خودش رو با اینکه رابطش با اونها اون "صمیمی" محسوب نمیشه قانع میکرد اما هنوز هم ته دل ترس کوچکی داشت.

از طریق سوکجین با جیمین آشنا شده بود. اون پسر یک روز خیلی اتفاقی دستش رو گرفته و همونطور که به حیاط پشتی میکشیدش براش توضیح داده بود اونجا مخفی گاه یکی از کول ترین پسر هایی که میشناسه و بعد هم مستقیم جلوی پای پسری پرتش کرده بود. اون پسر پارک جیمینی بود که با خونسردی سیگار میکشید و با چشم های طلاییش بهش زل زده بود.
کمی بعد متوجه شده بود جیمین گیه و نسبت به سال بالاییش چانیول کراش بزرگی داره. پدر پسر روس و مادرش کره ای بود و همین باعث زیبایی عجیب و غریب و فریبندگیش شده بود. تهیونگ میتونست ساعت ها به چهره سفید و معرکه پسر زل بزنه و تو زیباییش غرق بشه!
جیمین زیبا، جسور، بیخیال و کمی بد دهن بود! و تهیونگ میتونست دو قطبی بودن پسر مقابلش رو به خوبی درک کنه.

سوکجین اما اصلا درمورد گرایشش حرف نمیزد و وقتی بحث به این موضوع میرسید خودش رو مشغول خوردن میکرد البته که اون اصراری بر دونستن این موضوع نداشت چون خودش هم سکوت رو ترجیح میداد. نمیخواست تو دردسر بیوفته!

اونها زنگ تفریح ها باهم حرف میزدن و غذا میخوردند اما تهیونگ اطلات زیادی رو به زبان نمی آورد و همیشه تا میتونست بحث رو از زندگی شخصیش دور نگه میداشت.

خسته از فکر زیاد از خمیازه ای کشید و پهلو به پهلو شد. فردا شنبه بود و خبری از مدرسه یا کلاس جبرانی نبود پس اجازه داشت کمی بیشتر از معمول بیدار بمونه. موبایلش رو برداشت و موسیقی لایتی پخش کرد. کاش زندگی توی همین مرحله فریز بشه یا برگرده روی دور تکرار!

Yes Master! [Kookv_yoonmin]Where stories live. Discover now