Yes Master! [Kookv_yoonmin]

Part13 [New guest]

♡لمس ستاره پایین رو فراموش نکنید♡

با بیرون رفتن چانیول، جیمین کاملا ناخداگاه پشت سرش به حرکت افتاد
اون همین الان ازش دفاع کرده بود پس سزاوار چیزی بیشتر از سرتکون دادن بود نه؟
با دیدنش که به دیوار کنار در تکیه داده، هل شد و سرفه کوتاهی کرد. فکر نمیکرد انقدر نزدیک ایستاده باشه!

"سیگار؟"

سیگار تعارف شده رو گرفت و فندک رو از جیبیش بیرون آورد.
با بیرون اومدن فندک از جیبیش ابروهای سال بالاییش بالا رفت. پشت چشمی نازک کرد و گفت:

"چیه نکنه چون یک سال کوچکترم باید مریم مقدس باشم؟"

چانیول تک خندی زد و دست هاش رو به نشونه تسلیم بالا برد:

" ریلکس پسر...نه لازم نیست مریم مقدس باشی اشتباه از من بود."

هیچ کدوم از دو پسر اهمیتی به اینکه اونجا مدرست و سیگار کشیدن ممنوع اهمیتی ندادند. تو سکوت چند دقیقه ای سیگارشون رو کشیدند. جیمین کم کم داشت از ایجاد ارتباط کلامی بیشتری بینشون نا امید میشد.
ذهنش قفل کرده و نمیتونست مکالمه ی دیگه ای رو شروع کنه. اما با به حرف اومدن چانیول نفس آسوده ای کشید.

"خب...من یک پارتی کوچیک گرفتم، آخر هفتست. میخوای بیای؟"

سعی کرد هیجان بیش از حدش رو نشون نده.

" همین آخر هفته؟ فکر نکنم کاری داشته باشم...میام"

" خوبه پس آدرسو برات تکست میکنم. شمارتو بزن"

صورت جیمین به طرز کاملا مشخصی از هیجان قرمز شده بود اما هنوز هم سعی در کنترل رفتار و تن صداش داشت پس با مکث فیک و کوتاهی موبایل پسر رو گرفت و شماره اش رو وارد کرد.

"میبینمت"

کمی صبر کرد و به محض دور شدن کافی چانیول مشتش رو تو هوا کوبید و فریاد نسبتا بلدی کشید...بالاخـــــــــــــــره...فاک...اون همین الان با کراش چند ساله اش سیگار کشیده بود، به مهمونیش دعوت شد و شمارش رو هم داده بود.
حالا میتونست بگه عملیات شماره یک با موفقت انجام شد!
اون قطعا به اون مهمونی میرفت و اگر شانس هم یارش میبود سواری جانانه ای از ارشد هات و لعنتیش میگرفت! حاضر بود پنج سال از عمرش رو برای نقشه ای که همین الان کشیده بود بده و بتونه بدون هیچ دو دلی به اتمام برسونش.
عملیات شماره دو درحال پردازش!

***

همونطور که گوشی تلفن رو تو دست گرفته بود و به لحجه بریتیش غلیظ مرد پشت خط گوش میداد، باسن پر و برجسته منشی جوانش_بکهیون_ رو هم زیر نظر گرفته بود. اون قوس بیشتر از حد طبیعی به کمرش داده بود و آهسته و با طنازی قدم برمیداشت، طوری که نگاه نکردن به باسنش رو غیر ممکن میکرد.