آخرین کشو رو هم خالی کردم اما پیدا نمیشد که نمیشد.
-:جان چیشد پیداش کردی؟!
روی زمین نشستم و با حالت زاری نالیدم:بدبخت شدم رفت نیست سهونا هرچی میگردم پیداش نمیکنم...
سهون کنارم نشست و گفت:مطمئنی اینجا گذاشتیش؟! شاید جای دیگه ای باشه
ناراحت نگاش کردم و گفتم:من مطمئنم اینجا گذاشتمش ولی نیست
-:باشه حالا نمیخواد ناراحت شی...
+:میگی چه غلطی کنیم حالا؟!
دستمو گرفت و کمکم کرد از روی زمین بلند شم.
-:کار خاصی لازم نیست بکنی فقط مجبوریم تاریخ جلسه رو بندازیم واسه ماه بعد و یکم مایه تیله خرج کنیم عزیزم
تقریبا گریم گرفته بود:میگی باید غرامت بدیم؟! بابا منو میکشه! رسما اینجوری هم اعتبار شرکتشو به چوخ میدم هم سرمایشو به باد...سهون دستمو گرفت و گفت:میگی چیکار کنیم؟! همه ی اطلاعات مهم توی اون فلش لعنتی بود که الان معلوم نیس کدوم گوریه هیچ راهی نداریم جان میفهمی هیچ راهی...
-:دارین درمورد چی حرف میزنین؟!
با صدای ییبو من و سهون به سمتش برگشتیم و نگاش کردیم.
+:کی اومدی؟!
سرشو کج کرد و گفت:همین الآن... همینطور که سمتم میومد اطرافو نگاه کرد و پرسید:اینجا چرا بهم ریختس؟! دنبال چیزی میگردی؟!
سهون بی حوصله گفت : هیچی
ییبو پوزخندی بهش زد و با اخم گفت:از تو نپرسیدم
+:دنبال فلشمم توی کشوم گذاشته بودم نیست
کنارم ایستاد و انگشتشو توی دهنش برد و حالت فکر کردن گرفت. بعد از چند ثانیه گفت:همون فلشی که سرش شکل خرگوش بود؟!
بی توجه به اینکه از کجا میدونه سر فلشم چه شکلیه سرمو تکون دادم و بی حال گفتم:اوهوم... گمش کردم و به طرز فاکی ای فردا احتیاجش دارم
پایین پام روی زمین زانو زد و دستشو روی رون پام گذاشت و درحالی که با انگشتش، خط های فرضی میکشید گفت:خیلی مهمه؟!
بی حوصله نگاش کردم و گفتم :اوم
-:خیلییی؟!
+:آره
-:پس خیلی مهم...
هنوز جملشو تموم نکرده بود که سهون حرصی گفت:میشه بچه بازیتو تموم کنی؟! مگه نمیبینی چقدر ناراحته؟!
ییبو ناراحت بلند شد و بدون اینکه به سهون نگاه کنه و یا جوابشو بده سمت کمدش رفت و بعد از کمی گشتن چیزی برداشت و دوباره برگشت. دستشو سمتم دراز کرد و گفت:بگیرش
ناباور به فلشم که توی دستش بود نگاه کردم و گفتم:این... دس...
فلشو روی میز گذاشت و گفت:روی زمین بود برش داشتم... قایمش کردم که بعد بهت بدم ولی یادم رفت...

YOU ARE READING
ʟᴏᴠᴇʟʏ ʙɪᴛᴄʜ♡︎
Romanceووت یادتون نره🍭🌱 جان توی عصبانیت دستور میده تا ییبو رو بدزدند اما وقتی برای اولین بار اونو میبینه عصبانیتش میخوابه و ازش خوشش میاد... و ییبویی که برای پیدا کردن جواب سوالاش تن به این اسارت دوست داشتنی میده... ㋛︎ زمان آپ :هر سه روز یک بار🦠 ᴄᴏᴜᴘʟᴇ...