با درد و سوزشی که توی گردنم پیچید چشمامو باز کردم و آخ بلندی از گلوم فرار کرد.
دستمو روی سر اون توله ی وحشی گذاشتم و از خودم دورش کردم و با درد گفتم:لعنت بهت چرا سگ شدی
با پوزخند نگاهم کرد و جواب داد: فکر کردم خشن دوست داشته باشی
حرصی نگاش کردمو توی حرکت دستمو پشت گردنش بردم و سمت خودم کشیدمش و دندونامو روی گلوش گذاشتم و محکم فشارش دادم. ناله ی بلندی کرد :عوضیییییییی چه غلطی میکنی ولم کن ببینم
زبونم روی محلی که گاز گرفته بودم کشیدم و کنار گوشش گفتم: مثلا مارکت کردم بیب
دستاشو روی قفسه ی سینم گذاشت و ازم جدا شد و روی تخت نشست : نکنه حس کردی گرگی و باید جفتتو مارک کنی احمق
متقابلا بلند شدم و روی تخت نشستم: واو بالاخره قبول کردی جفتمی؟!
-:چی؟!منظورت چیه؟!
+:همین الان از واژه ی جفتت توی جملت استفاده کردی.
-:تو...
+:من چی؟!
-:خیلی عوضی ایی
با دیدن صورتش که از عصبانیت شبیه لبو شده بود بلند خندیدم.
-:خفه شو
+:وای.... تو... خیلی... کیوتی..
با عصبانیت بهم حمله کرد و مشتی روی سینم زد وغرید: دفعه ی آخرت باشه بهم میگی کیوت
دستشو گرفتم و در حالی که سعی میکردم خندمو متوقف کنم گفتم: چی دوست داری بهت بگم؟!... سکسی خوبه؟!
دستشو مشت کرد تا دوباره منو بزنه که با خنده دستشو گرفتم و گفتم:باشه باشه... بهتره پاشی بری یه دوش بگیری
تیشرت تنشو بالا داد و بو کشید و با ناراحتی گفت: همش تقصیر توعه... چند روزه منو آوردی
اینجا و زندانیم کردی
+: زندانیت کردم ولی حمومو که ازت نگرفتم میتونستی بری دوش بگیری
-:تو خیلی بیشعوری.. من اینجا لباسی ندارم که
لبخندی زدمو گفتم: میتونستی بهم بگی برات لباس تهیه کنم
-: ازت بدم میاد
+:میدونم
-:خوبه که میدونی
+:خب حالا پاشو برو دوش بگیر واست لباس میارم بپوشی
بی حرف بلند شد و سمت در اتاق رفت.
+:کجا میری
ایستاد و با حرص نگام کرد:مگه نگفتی برم حموم
+:خب
-:خب و... دارم میرم دیگه
به در حموم اشاره کردمو گفتم: اون درو میبینی بازش کنی وارد حموم میشی
کمی مکث کرد و در آخر بدون هیچ حرفی به سمت حموم رفت.
بلند شدم و به سمت کمد لباس هام رفتم و یه تیشرت سفید و شلوار همرنگش رو برداشتم و خواستم برگردم که نگاهم به کشوی لباس زیرهام افتاد. لبخند بدجنسی زدم و یدونه از باکسرهای نو رو که تاحالا ازش استفاده نکرده بودم رو برداشتم و بعد از برداشتن حوله سمت حموم رفتم و در زدم.
-:چیه
+:بیا این لباس ها رو بگیر
در حموم رو باز کرد و دستشو بیرون آورد و گفت:بده
خواستم کرم بریزم و دستشو بکشم اما بنا به دلایل امنیتی بیخیال شدم و فقط لباس ها و حوله رو توی دستش گذاشتم و عقب گرد کردم و سمت میز کارم رفتم.
با باز شدن در حموم نگاهمو از لب تاپم گرفتم و به ییبو که با موهای خیس جلوی در حموم ایستاده بود و نگام میکرد دادم.
از روی صندلیم بلند شدم و سمتش رفتم و با اخم دستش رو گرفتم و سمت تخت بردم و با تحکم گفتم:بشین
روی تخت نشست و سوالی نگام کرد.
بدون هیچ حرفی سشوار رو برداشتم و بعد از روشن کردنش مشغول خشک کردن موهاش شدم. وقتی کارم تموم شد بوسه ای روی موهاش زدم و گفتم: حالا بهتر شد
-:به یه چیزی دقت کردی؟!
+:به چی؟!
-:به اینکه من تقریبا حکم گروگان یا همچین چیزی رو برات دارم ولی جوری بهم توجه میکنی که...
+:که؟!
-:هیچی ولش
+:باشه
سشوار رو سر جاش گذاشتم و بعد از برداشتن حوله و لباس به حموم رفتم. بعد از یه دوش حسابی از حموم بیرون اومدم.
همینطور که موهامو با حوله خشک میکردم به سمت موبایلم که در حال زنگ خوردن بود رفتم و برداشتمش و تماس رو وصل کردم:بفرمایید
-:آقای شیائو؟
+:بله خودمم...
با قطع شدن یهویی تماس ابرومو بالا دادم و زیر لب گفتم:مردم این روزها چقد عجیب شدن.
-:عجیب تر از تو؟!
با صدای ییبو به سمتش برگشتم و گفتم: من عجیبم؟!
-:میخوای بگی نیستی؟!
+:از نظر خودم کاملا نرمالم بیب
-:چرا هی بهم میگی بیب؟!
+:شاید چون بهت میاد
-:خوبه منم بهت بگم بانی؟!
+:هرچه از دوست رسد نکوست
-:واقعا که...
+:پاشو جای این حرفها بریم صبحانه بخوریم واقعا گرسنمه
-:با چیزی نخوردن نمیمیری
+: اومدیم و مردم
-:پس زودتر لطفا
+:خیلی عجله داری بمیرم؟
-:آره میخوام از شرت خلاص شم. حیف دستو بالم بستس و گرنه خودم خلاصت میکردم
باخنده نگاهش کردم و گفتم: باشه حالا پاشو
VOUS LISEZ
ʟᴏᴠᴇʟʏ ʙɪᴛᴄʜ♡︎
Roman d'amourووت یادتون نره🍭🌱 جان توی عصبانیت دستور میده تا ییبو رو بدزدند اما وقتی برای اولین بار اونو میبینه عصبانیتش میخوابه و ازش خوشش میاد... و ییبویی که برای پیدا کردن جواب سوالاش تن به این اسارت دوست داشتنی میده... ㋛︎ زمان آپ :هر سه روز یک بار🦠 ᴄᴏᴜᴘʟᴇ...