ییبو آروم لباشو روی لبهام حرکت میداد و با آرامش میبوسیدم که باعث میشد شک کنم پسر رو به روم همون توله شیر وحشی خودمه یا نه!_جان
با شنیدن صدای شخصی که اصلا انتظارشو نداشتم از ییبو جداشدم و سمت در برگشتم. بابا با چشم های گرد شده جلوی در ایستاده بود و نگاهش بین من و ییبو می چرخید.
ییبو آروم از روم اون ور رفت و کنارم روی تخت نشست و به بابا خیره شد و گفت :اون کیه؟!
لبمو گاز گرفتم و همینطور که نگام زوم بابا بود جواب دادم:شیائوی بزرگ... پدرم
ییبو هینی کشید و دست هاشو جلوی دهنش گذاشت و با لحن کیوتی گفت:یااا یعنی الان لو رفتیم؟!
بابا که انگار تازه به خودش اومده بود اخمی کرد و سمت تخت اومد و روی صندلی کنار تخت نشست و گفت:منو باش فکر میکردم حالت وخیمه و رو به موتی... اونوقت تو اینجا رو با مکان اشتباه گرفتي و...
نگاهی به ییبو که سرشو توی یقش فرو برده بود کرد و گفت:این بچه کیهقبل ازاین که من بتونم جوابی بدم ییبو با صدای حرصی ای گفت:من بچه نیستم 19 سالمه
بابا ابروهاشو بالا داد و گفت:میبینم زبونتم کار میکنه
ییبو بااخم های توی هم رفته به بابا خیره شد. لبخندی به قیافه ی تخسش زدم و دستشو گرفتم و رو به بابا گفتم: چطور فهمیدین اینجام؟!
بابا ضربه ی محکمی به بازوم زد و گفت:پسره ی احمق... بیمارستان بستری میشی و از بابات پنهونش میکنی؟! تو عقل توی سرت هست؟!
+:بابا..
_کوفت بابا صداتو ببر نمیخوام صداتو بشنوم فهمیدی
سرمو تکون دادم و چیزی نگفتم. بابا گوشمو گرفت و پیچوند و گفت:چرا حرف نمیزنی بچه
خودش میگه صداتو ببر و بعد دعوا میکنه ک چرا حرف نمیزنم؟میخواستم همینو به زبون بیارم که ییبو زودتر از من جواب بابا رو داد و باعث شد ریز بخندم.
-:خودتون گفتید صداشو ببره... میشه حالا گوششو ول کنید دردش گرفت
بابا گوشمو ول کرد و چشم غره ای بهم رفت و بالحنی که تموم سعیشو میکرد جدی و خشن باشه گفت:نخند بچه
بعد سمت ییبو چرخید و گفت:به من میگی چیکار کنم چیکار نکنم؟!-:اگه به جان مربوط باشه میگم
_اونوقت تو چکاره ی جانی؟!
ییبو مردد بهم نگاه کرد. لبخندی بهش زدم و سرمو براش تکون دادم. ییبو هم متقابلا لبخند زد. سرشو بالا گرفت و توی چشمای بابا خیره شد و گفت:عشقشم
بابا چند ثانیه تو سکوت بهش نگاه کردو بعد آهی کشید و گفت:انگار جان بالاخره نیمه ی گمشدشو پیدا کرد
![](https://img.wattpad.com/cover/292589131-288-k238075.jpg)
VOUS LISEZ
ʟᴏᴠᴇʟʏ ʙɪᴛᴄʜ♡︎
Roman d'amourووت یادتون نره🍭🌱 جان توی عصبانیت دستور میده تا ییبو رو بدزدند اما وقتی برای اولین بار اونو میبینه عصبانیتش میخوابه و ازش خوشش میاد... و ییبویی که برای پیدا کردن جواب سوالاش تن به این اسارت دوست داشتنی میده... ㋛︎ زمان آپ :هر سه روز یک بار🦠 ᴄᴏᴜᴘʟᴇ...