جلسش تمومشده بودوهمراه یایونگ هواداشت
به امارت برمیگشت.
از سه ساعت قبل که از امارت خارج شده بودتا
به حال،باجونمیون حرفنزده وازش خبرنداشت.
امیدوار بود که پسرخاصش هنوز خواب باشه و
کمی بیشتر استراحت کنه.
تو چند روز گذشته،جونمیون دائمامضطرب بود
و اصلا حال خوبی نداشت،دوباره از داروهای
آرامبخشش استفادهمیکردوبااینکه حرفی نمیزد
اماهرموقع کریس ازامارت خارجمیشد،جونمیون
فکر میکرد که برای همیشه رفته و برنمیگرده.
کریس:دیگه نمیدونم چیکارکنم یونگ...جون داره عذابمیکشه،هیچی نمیگه،ولی من این
حالتاشومیشناسم.زیرچشماش سیاه شده،خوب
غذا نمیخوره وفقط کابوس میبینه.دیشب وقتی
بیدارش کردم فکر میکرد هنوز داره خواب میبینه و من واقعی نیستم.
یونگ هوا فرمونو چرخوند و واردخیابون اصلی
شد:دقیقا شبیه روزایی شده که تازه رفته بودی.
باید لی جونگ سوک رو بگیریم تااونم حالش
خوب بشه.تنهاراهش همینه.
باحس ویبره گوشیش،اون روازجیبکتش خارج
کرد و با دیدن شماره ناشناس ابروهاش رو بالا
انداخت.
کریس:بله؟
جونگ سوک:بالاخره جلسهحوصلهسر برت تموم
شد رییس وو؟توراه امارتتی،مگه نه؟معاون کار
بلدت هم همراهته،هوم؟
اونطورحرف میزد که به کریس ثابت کنه از همه
کارهاش خبر داره وبهش نزدیکه.
کریس غرید:لی جونگ سوک...
یونگهوا سریع ماشین رو کنار مسیر نگهداشت
و به طرف کریس برگشت.
کریس ازبیندندوناش غرید:چیمیخوایعوضی؟
صدای کریه خنده جونگسوک تو گوشش پخش
شد.
همینباعث میشدکه کریس ازاون حدعصبانیتر
بشه.صدای سایش دندوناش بهم رو به وضوح
میشد شنید.
جونگ سوک:هممم...میدونی من یکم فکرکردم
وبنظرم بهتره موش وگربه بازی رو تمومش کنیم
و حسابامون رو خودمون باهم صاف کنیم.هوم؟
نظرت چیه؟اون پلیسای احمق رو بهتره وارد
مسائل شخصیخودمون نکنیم.
کریس:با دستای خودم میکشمت....
جونگ سوک:عا عا...این جملهی درست نیست.
بهتره فرداساعت شش بعداز ظهرتوکلبم باشی.
مطمئنم آدرسش رو از اموالیکه به پسرم از
خانواده مادرش به ارث رسیده،پیداکردی،بیا به
همون کلبه و...تنهابیا.میدونی که من هنوزم
آدمای خودم رو دارم،و میتونم گنج عزیزت رو به راحتی ازت بگیرم.اصلا شاید همین الانم پیشم باشه یا....
بالحن آهنگینی ادامه داد:همم....شایدم بلایی به
سرش آورده باشم...درهرصورت تو واون نگهبان
عزیزش،چندساعت از خونه دور بودین.
تماس رو قطع کرد.
تمام صورت کریس ازشدت عصبانیتبرافروخته
شده بود،حالا علاوه برعصبانیتش،نگران پسرش
هم شده بود.
کریس:یونگ...بایدسریعتربرسیم به امارت.جون،
نگران جونم...
سریع با سرخدمتکار امارت تماس گرفت.بعد از
دو بوق صدای گرم اجوما تو گوشش پیچید.
کریس:جون هنوز خوابه؟جایی نرفته؟
اجوما:بله رییس،هنوز خوابن.دارم براشون کمی
غذا آماده میکنم.
کریس:بروگوشیش رو از تواتاق بیاربیرون،لطفا
مراقبشباش تاوقتی میرسم جایی نره وباکسی
حرف نزنه.
نفس آسوده ای کشید و تماس رو قطع کرد.
یونگ:آروم باش،اون فقط میخواد عصبیت کنه.
اشتباه گذشته رو دوباره تکرار نکن کریس.
کریس:دنیل همیشه میگفت دونستن ترسهای
یک نفر درست مثلاینهکه اون رو کاملابشناسی
اون عوضی هم دقیق میدونه باید چکار کنه.
بزرگترین ترس و نقطهضعف من جونه،لیجونگ
سوک هم داره به خوبی از این موضوع به نفع
خودش استفاده میکنه.
یونگ:نگران نباش،هیچکس نمیتونه بهجونمیون
آسیبی بزنه.
.....................................
وارد اتاق شد وبه طرف تخت رفت.
موهای بلند شده جونمیون که روی چشماش
پخش شده بود رو کنار زد.
کریس:بیدار نمیشی پسرخاصم؟پاشو عزیزم با
هم شام بخوریم.
چشماش رو باز کرد و سرجاش نشست،باصدای
گرفته از خواب گفت:چقدر خوابیدم ییفان؟خبر
جدیدی نشده؟
نگاهی به ساعت مقابلش کرد که8:30شب رو
نشون میداد.
کریس:بلندشو به صورتت آب بزن.
سوهو سرجاش نشست و نگاهش رو تو اتاق
چرخوند:گوشیم کجاست؟جونگین زنگ نزده؟
منتظر تماسش بودم.
کریس که پشتسرش نشستهبود،بهش نزدیکتر
شد واز پشت بغلش کرد:هنوز نتونستیم پیداش
کنیم،خبری هم نشده جون.میخوام امشب باهم
غذا بخوریم.
سوهو:واقعا؟
کریس سرشو رویشونههایسوهو قرارداد:جون
شونههات نسبت به اولین باری که دیدمت،
خیلی پهنترشدن.اونقدرکه میتونم باخیالراحت
بهشون تکیه کنم و همه چیزم رو به خودت
بسپارم.توحتی بهتر از من میتونی این تشکیلات
رو اداره کنی.
سوهو چندپلک زد:فقط چون شونههام پهنشده
بازداری ازاون حرفایی میزنی کهبهیهمافیانمیاد؟
ایناهمش تقصیر یونگه،مجبورم میکردکه باهاش
برم باشگاه.
کریس چونشو روی شونهسوهو قرارداد:پسباید
از یونگ تشکرکنم،چنین عضلههایی برام ساخته
سوهو بااخم به طرفش برگشت:همش تمرین
خودمه،یونگ چرا؟
کریس لبخندی بهش زد،فکر میکرد که تونسته
حواس سوهو رو از گوشی وپیگیری اخبارجونگ
سوک پرت کنه.
کریس:پاشو شاممون سرد میشه.
نگاه مشکوکی به صورت کریس کرد.
سوهو:ولی حس میکنم خوب نیستی،چیشده؟
داری چیزیو ازم مخفی میکنی ییفان؟توچشمات
حرف هست.
خنده دندون نمایی کرد:نه عشق من،چیو مخفی
کنم آخه پسر خاصم؟پاشو دیگه من گشنمه.حالا
صدای جهبوم و جین و یونگم درمیاد.
تونست قانعش کنه که بدون پرسیدن سوالات
بیشتر،باهم شامشون رو بخورن.
اونشب کریس اصلانتونست بخوابه.دنبال راهی
بودکه بدون بهخطر انداختن جونمیون و بدون
اونکه چیزی بفهمه،لی جونگ سوک روبکشه،
میدونست که اگر جونمیون از تماسی که جونگ
سوک باهاش گرفته باخبربشه،اصلا بهش اجازه
نمیده که تنها به اون کلبه بره.
بهتر بود این بارهم حفظ جون پسرخاصش رو در اولویت قرار بده وبازهم همه چیز رو ازش مخفی کنه.
به جونمیونی که کنارش خوابیده بود،نگاه کرد.
چشمای بستش رو به ترتیب بوسید و دستاشو
دور کمرش حلقه کرد.
کریس:ایندفعه بار اخره عزیزم.فقط همین یه بار
منو ببخش جون.
پتو رو روی بدن سوهو کشید و ازجاش بلندشد
تا دوشی بگیره.
قبل ازبیدارشدن جونمیون هم باید یونگهوا،جه
بوم و سهون رو میدیدو باهم برنامشون رو چک
میکردن تاهیچ اتفاق غیرمنتظرهای نیفته.
اون روز دوجلسه هم داشتن.کارهای انتقال
ساختمون شرکت روهم شروع کردهبودن وواقعا
سرشون شلوغ بود.
............................................
YOU ARE READING
Afteryougone
Action❅¦ɴᴀᴍᴇ : #Afteryougone ❅¦ɢᴀɴᴇʀ : ᴍᴀғɪᴀ.ᴄʀɪᴍɪɴᴀʟ. ᴀᴄᴛɪᴏɴ.ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ.ᴀɴɢᴇsᴛ.sᴍᴜᴛ ❅¦ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : ᴋʀɪsʜᴏ.ᴊᴊ.sᴇᴋᴀɪʜᴜɴ ❅¦ᴡʀɪᴛᴇʀ : Aɴɢᴇʟ Sᴀᴍ ⭐🌟خلاصه: باگذشت دوسال ازمرگ رییس وو،سوهو هنوزهم اون رو فراموش نکرده و درتلاشه که انتقامش رو بگیره،چی میشه اگه بفهمه که کر...