پارت‌هفدهم

209 57 7
                                    

کلید انداخت و در،رو باز کرد.
تمام بدنش درد میکرد،کفش هاش رو جلوی در
رها کرد و خودش هم همونجا نشست.
حس میکرد اونقدر خستست که حتی توان در
اوردن لباس‌هاش روهم نداره،چه برسه به اونکه
ازجاش تکون بخوره و واردخونش بشه.
الان فقط میخواست یک گوشه،بیحرکت بشینه.
تمام بدنش کوفته بودودرد داشت.اون روز حتی
از سخت ترین روزهای کاریش و ماموریت های
خطرناکش هم سخت تر بود.
گردنش روکج کرد وسرش روبه ستون کنار در
خونه،که پشتش بود،چسبوند کمی چشماش رو
بست تاسردردش اروم بشه که باشنیدن صدای
سهون،باتعجب چشماش رو بازکرد.
سهون:چرا اینجا نشستی جونگین؟
جونگین:تو...اینجا چکار میکنی؟چطور اومدی؟
سهون بهش نزدیک تر شد و دستش روکشید تا
بلندش کنه.
سهون:فعلا بلند شو بریم....
جونگین:اییی...اخ...وحشی تمام بدنم دردمیکنه.
چشمای نگران سهون دوباره روی صورت پر از
زخمش فیکس شدن:خیلی درد داری؟بیا حداقل
زخماتو پانسمان کنم.
به سختی بلندشد وهمراهش رفت و روی کاناپه
نشست.
جونگین:حتی حال ندارم لباسامو عوض کنم...تو
کی اومدی؟اگه کسی تو رو ببینه چی؟حتما اونا
مراقبمن.اصلا برای چی اومدی؟
سهون:داشتم نگاه میکردم همه چیز رو،دوربین
لنزهات به سیستمم وصله...و خب نگرانت شدم
جونگین باچشمای گرد گفت:همشو دیدی؟مگه
تو کار نداشتی؟اگه کسی لب تاپتو میدید چی؟
تو شرکت خود لی جونگ سوک....
سهون درحالیکه به اشپزخونه میرفت تاجعبه
کمک های اولیه رو پیدا کنه،گفت:کنار کارهام
داشتم نگاه میکردم.حسابای کوفتی اون شرکت
از تو مهم ترنیستن که بلوندیه من.
جونگین چینی به بینیش داد و پوکر به لبخند
سهون نگاه کرد.
سهون:نگران نباش،حواسم بود کسی منو نبینه.
نه تو شرکت و نه موقع وارد شدن به خونت،
البته بااون قیافه هیچکس نمیتونه منوبشناسه.
همراه باجعبه کمک های اولیه کنارش نشست و
کمکش کرد که کت چرم و پیراهن زیرش رو از
تنش دربیاره.
پهلوها وسینه جونگین کاملا کبود شده بود.
جونگین:لعنت به تو و اون رییس کیم.اصلا دلم
میخواد برگردم اداره.
سهون پنبه ای برداشت وروی زخم هاش کشید:
باز که کیوت شدی کاراگاه،غر نزن دیگه.
جونگین اخمی کرد،امابه‌خاطر درد سریع اخمش
رو بازکرد:اخخ...بازم لعنت بهتون.
سهون:به من چه؟قبل از اومدنم تو با رییس کیم
کار میکردی.
جونگین:خب حالا...ایی میسوزه...
سهون زخم هاشو پانسمان کرد و روی کبودی
صورتش هم کیسه یخ گذاشت تابیشتر از اون
ورم نکنه.
به آشپزخونه رفت و غذاهایی که ازقبل خریده
بود،رو گرم کرد.
جونگین با دیدن سهونی که میز غذا رو اماده
میکرد،نیشخندی زد:پس کدبانو هم بودی پسر
رومخ!
دستشو روی باسن سهونی که مقابلش و پشت
بهش خم شده و داشت غذاهارو،روی میزمیچید
گذاشت و یک طرفش رو فشرد.
سهون به طرفش برگشت:نه،مثکه حالت خوبه و
دلت شیطنت میخواد.بیخودی لوست کردم.
جونگین ضربه نسبتا محکمی به باسنش زد:نهه
بدبخت حشری!میخوام سریع غذام رو بخورم و
بخوابم.
سهون:لباس نمیخوای؟
باسرش اشاره ای به بدن تقریبا برهنه جونگین
کرد.
جونگین کنارمیزنشست و درحالیکه تکه گوشتی
رو داخل ظرف‌سس فرومیبرد،شونه بالا انداخت
جونگین:به هرحال که لخت همدیگه رو هزاربار
دیدیم.بشین بخور که بری خونت.
سهون مقابلش نشست و غر زد:اومدم مراقبش
باشم،بعد بیرونم میکنه.حیف قلب مهربونم.
جونگین:حالا باید چکار کنیم؟
سهون:داریم مدارک رو آماده میکنیم.تااخر این
ماه تموم میشه،بعدش تو باید مدارک رو ببری و
لی جونگ سوک رو دستگیر کنی.
جونگین:رییس پلیس سئول باهاش همدسته.
سهون چشمکی زد:درسته،ولی وزیر دادگستری
نیست.
اون به شدت باهاش مخالفه،چون برادرش هم
نامزد انتخابات ریاست جمهوریه.
کمی نوشیدنی خوردوادامه داد:البته ازدوستای
قدیمیه رییس کیم و کریسه.
بعد ازتموم شدن شام،سهون مسکنی به جونگین داد و لباس هاش رو عوض کرد.
کلاه گیس قرمز رنگی که تا روی شونه هاش
میرسید، به سرکرد و شلوارک جین ابی و یک
تیشرت سفیدباطرح های عجیب وشلوغ پوشید
هندزفری تو گوشش گذاشت و عینک فرم گردی
هم به چشماش زد.
جونگین باچشمای گرد داشت به اماده شدنش
نگاه میکرد:واااو،شبیه بچه مدرسه ایایی شدی
که فن یه گروه خاصن.
سهون موهای لخت وقرمزشو،از روی چشماش
کنار زد و بعد ازچشمکی گفت:همینطوره.
..........................................

AfteryougoneWhere stories live. Discover now