پارت نهم

252 67 10
                                    

با دیدن پانسمان روی ساعد سهون،بانگرانی به
سمتش رفت.
دستش روبااحتیاط گرفت ونگاهش رو،روی بقیه بدن سهون چرخوند.
دنیل:صدمه دیدی؟حالت خوبه؟
استفان که پسرخونده ی دومش بود،گفت:وقتی
داشت از پسرخاصت محافظت میکرد،گلوله از
کنارش رد شد.
سهون:یه خراش کوچیکه.حالم خوبه.
به پسردیگش نگاه کرد و قبل ازاینکه چیزی بگه،
خودش جوابش رو داد:من خوبم.نگران نباش.
دنیل:خب،چطور پیش رفت؟
استفان:عالی،جونگ سوک لی کشته شد،ولی
مایکل اونجا نبود.
سهون:خیلی ازافرادش کشته شدن،براش یه
نقشه دارم.
دنیل لب هاش رو باحالت خاصی جمع کرد،
حرکتی که همیشه موقع فکر کردن انجام میداد.
منتظر وباچشمایی که برق خاصی داشت،به
سهون نگاه کرد.ایده های سهون همیشه خاص
و فوق العاده بودن.
سهون:خب من فهمیدم که یه مزرعه بزرگ وچند
هکتاری از اموال باباش براش مونده،یه ویلاهم
توهمون مزرعه داره و اونجا زندگی میکنه،هیچ
کس اینو نمیدونه.ایناتنها چیزیه که از خانوادش
براش مونده.قسمت اعظم درامدش هم ازطریق
اون مزرعه شاهدانه بدست میاد.
استفان لبخند کجی زد:وقتی بسوزه،چه بوی
خوبی پخش بشه.
پدرخوندشون هم بالبخند خاصش،برای همشون
نوشیدنی ریخت.
دنیل:پس جشن بگیریم.
روبه سهون کرد و نیشخندی زد:بااین وضعت
حالا واقعا هدیه میخوای امشب؟
سهون با حالت پوکر همیشگیش گفت:ساعدم
یه خراش کوچک برداشته،دیکم که ازکار نیفتاده.میخوای از زیرش در بریا.
استفان:هی...هییی....منم هدیه میخوام پس.
دنیل:بهتره هردوتون بریدبار،هرچی دلتون بخواد اونجا هست،منم کچل نکنین!
باشنیدن صدای پسر دیگش که تااون لحظه
ساکت و سخت مشغول فکرکردن بود،نگاهش
رو از اون دوتاپسرشیطون گرفت.
_خیلی عجیبه،حس میکنم یه چیزی اشتباهه.
سهون:چی؟
_اینکه اینقدر راحت جونگ سوک کشته شد،
بعد از دوسال خیلی راحت بود.
دنیل:فکر میکنی باز حقه ای زده؟
_فکر نمیکنم،مطمئنم.
سهون:چطور؟
از جاش بلند شد:نمیدونم واقعا...افکارم خیلی
بهم ریختست.میرم اتاق خودم استراحت کنم.
......................................

مایکل وارد اتاق شد و بادیدن جونگ سوکی که
روی تخت درازکشیده و هانئولی که داشت زخم
کمرش رو پانسمان میکرد،فریادی کشید:جونگ
سوک لی...دوست من...‌
جونگ سوک:همه چیز همونطور که میخواستیم
پیش رفت،مطمئنم جیسون بازهم باهامون کار
میکنه و افراد دنیل..فکر میکنن که من روبالاخره
تونستن بکشن.
مایکل کنارش نشست و لبخندی زد:استراحت
کن،فردا باهم جشن میگیریم و درباره کار حرف
میزنیم.
از اتاق خارج شد.
هانئول اخرین زخم که ناشی از فرو رفتن خرده
شیشه به کمرجونگ سوک بود،روهم پانسمان
کرد و بعد کمی عقب رفت.
جونگ سوک:ولی اون کیسه رنگ قرمز عالی
بود،خودمم یه لحظه باورم شد که تیرخوردم و
دارم خونریزی میکنم.
جونگ سوک با استفاده از جلیقه ضدگلوله و
کیسه رنگ قرمز،وانمود کرد که تیر خورده و حالا
کشته شده.
جونگ سوک:از فردا بایدهمه جا خبرمرگم پخش
بشه،حتی به شرکتم تو کره هم باید برسه.
بعدش باید تحقیق کنی که این گروه رزقرمز چرا
دنبال من هستن، و دنیل گیلیز چرا میخواد من
روبکشه.
هانئول:حتما رییس،نگران چیزی نباش.
.................................

AfteryougoneWhere stories live. Discover now