هنوز باچشمای گرد،داشت به جین یونگ نگاه میکرد.
جین هم بااینکه از دیدن کاراگاه کیم اونجا
تعجب کرده بود،ولی حضورمردی که ادعامیکرد
پدرشه،باعث میشد ترس کل وجودش رو فرا
بگیره ودیگه فرصتی برای متعجب شدن نداشته باشه.
جونگ سوک بادیدن نگاه خیره ی محافظش،با
لحن مشکوکی گفت:چیه؟میشناسیش؟
جونگین برخلاف درگیری ذهنیش،بالحن
خونسردی گفت:نه،فقط شبیه یکی ازمرداییه که
قبلا کشتم،فکر کردم ممکنه پسرش باشه.
جونگ سوک احتمال داد مکث جونگین،به دلیل
یاداوری گذشتش و کارهاییه که انجام داده؛پس
آهی از روی نارضایتی کشید:متاسفانه اون پسر
منه.
تعجب جونگین ببشترشد،چشماش ازاون گردتر
نمیشدن و خوشحال بود که صورتش رو به جین
یونگه و جونگ سوک اون رو نمیبینه.
با چشم و ابرو به جینیونگی که داشت از ترس
سکته میکرد،اشاره کرد که نترسه و به طرف لی
جونگ سوک برگشت.
جونگ سوک:خب،هنوزم نمیخوای حرف بزنی؟
اگه چیزایی که میخوام رو بهم بگی،میتونم برات پدر خوبی باشم و همیشه کنارخودم نگهت دارم.
با سکوت جینیونگ ازجاش بلندشد و به طرفش
رفت.لگدمحکمی به پاش زد.
جینیونگ مطمئن بود که پای راستش شکسته،
همین حالا هم درد خیلی زیادی داشت و تقریبا
ورم کرده بود.
جونگ سوک:مطمئنم تو ازکاراشون خبرداری.به
نظر که باهاشون صمیمی بودی.
جینیونگ:اونا هیچی بهم نمیگفتن.
جونگ سوک:اگه به دردم نخوری میکشمت.فکر
کنم اونطوری بیشتر به دردم بخوری و باعث
بشی مردم بیشتر باهام همدردی کنن.تو نتیجه
انتخابات هم مطمئنا اثرداره و باعث افزایش
محبوبیتم میشه.
آه نمادینی کشید وبالبخند کجی گفت:رییس لی
درحالیکه بهتازگی فرزندعزیزش روازدست داده،
داره به کارهای کشور رسیدگی میکنه.
به جونگین اشاره کرد که جینیونگ رو بزنه.
مجبوربود که اون کار روبکنه،اما اصلا دلش
نمیخواست اون بچه رو کتک بزنه،همین الان هم
مطمئن بود که یک جای سالم تو بدنش وجود
نداره.
به ناچار بلند شد و ضربه ی نسبتا آرومی بهش
زد.
جونگ سوک:تابه حرف نیای ازاینجا نمیرم.یا
میمیری یا حرف میزنی.بازم بزنش کی.
بعد ازگذشت ده دقیقه گوشی جونگ سوک
زنگ خورد.
جونگ سوک:بله هانئول؟
. ***
جونگ سوک:هوووف،باشه.دارم میام اونجا.
ازجاش بلندشد و به طرف جینیونگ رفت:مثل
اون مادراحمقت به دردنخوری...یه تیکه آشغال.
به طرف در خروجی رفت:باید بریم شرکت.
جونگین پشت سرش رفت،به ماشین که
رسیدن،جونگ سوک گفت:کتم رو جاگذاشتم.
جونگین در ماشین رو براش بازکرد:شمابفرمایید
رییس،سریع میارمش.
باقدم های تند به سمت سالن رفت.
جینیونگ باحس اینکه کسی وارد شده،باترس
بدنش رو جمع کرد.بدن ضعیف و آسیب دیدش
تحمل بیشتر از اون درد رو داشت.
جونگین:نترس،منم.
بهش نزدیک تر شد.
جونگین:ببینم تو واقعا پسرشی؟چرا اینجایی؟
جین:نم...نمیدونم.واقعا چیزی نمیدونم....
جونگین سرش روتکون داد:به کیم جهبوم میگم
بیاد دنبالت،اون داره دنبالت میگرده.
کت سفیدرنگ روبرداشت و سریع ازسالن خارج
شد.
....................................
درحالیکه کت اسپرت و کلاه کپ مشکی رنگی
به تن داشت،واردکافه شد.
جونگین بهش گفته بودکه دونفراونجا به دیدنش
میان،اما هنوز هم نمیدونست که اون دوتاچطور
قراره بشناسنش.
میزی درگوشه کافه رو انتخاب کرد و قهوه ای
سفارش داد.
نگاهش رواطراف کافه چرخوند،همه میزهاتقریبا
پر بودن و کاپل هایی که اونجانشسته بودن،
هیچ کدوم بنظرنمیرسید که منتظرش باشن.
باخودش فکرکرد،ممکن بود جونگین اون رو سر
کارگذاشته باشه وهمه چیز روبرای لی جونگ سوک تعریف کنه؟کاری که داشت انجام میداد،
ریسک بزرگی بودو ممکن بود جونش رو ازدست بده،اصلا ممکن بود کسایی که جونگین گفته به
دیدنش میان هم افراد جونگ سوک باشن.اما همه ی این ها به گرفتن انتقام مرگ پدرش می ارزید.
دوهوان مدت زیادی براش صبرکرده و مطمئن
بود که به تنهایی نمیتونه به هدفش برسه.اون
واقعابه این کمک وپیشنهاد نیازداشت.
درحالیکه درسکوت قهوش رو میخورد،صدایی از پشت سرش شنید:دوهوان شی؟
چشماش گردشدن،قبل ازاینکه به پشت سرش
نگاه کنه،هردومرد مقابلش نشستن.
دوهوان:شما...
یونگ:جونگ یونگ هواهستم،ایشونم اوه سهون
دوهوان:من باید چکار کنم؟چی ازم میخواین؟
یونگ هوا هر دودستش رو،روی میز بهم قفل
کرد:اول باید کمک کنی که جینیونگ رو از اونجا
خارج کنیم.
دوهوان:پسر لی جونگ سوک؟
سهون:پس واقعا پسرشه؟
دوهوان سرش رو درتایید تکون داد.
دوهوان:کی قراره اون روبکشید؟
اضطراب و عجله ای که داشت،کاملا تو لحنش
حس میشد.
یونگ:عجله نکن پسر،اول باید اون رو بکشونیم
پایین.
دوهوان:میخواین اون رو بندازین زندان؟فقط
همین؟
یونگ هوا خونسرد گفت:درسته.
دوهوان اخمی کرد:پس من نیستم،اون عوضی
باید بمیره.زندان براش خیلی کمه.
یونگ:گفتم که عجله نکن،هرچیزی به وقتش.
دوهوان هوفی کشید.مرد مقابلش واسش
درست توضیح نمیدادکه قراره چه اتفاقی بیفته،
ولی به نظر میرسید اون هم میخواد لی جونگ
سوک رو بکشه.
دوهوان:نمیفهمم،وقتی میشه ازهمین اول،اون
رو بکشین،چرا باید بیفته زندان؟
سهون:باید همه چیزش رو ازش بگیریم وهمه
بدونن اون چکار کرده.اون باید کاملا نابود بشه.
دوهوان:میتونم بهتون اعتماد کنم؟
یونگ هوا بالحن اطمینان بخشی گفت:البته.
دوهوان کمی به جلو خم شد:یه چیزی هست که
هیچوقت فکرنمیکردم دونستنش به دردم بخوره
سهون و یونگ هوا منتظر ادامه حرف های پسر
مقابلشون بودن.
دوهوان باصدای پایین تری ادامه داد:لی جونگ
سوک فقط به معاونشهانئول اعتمادکامل داره،
اون از همه کارهاش باخبره.ولی هانئول ازش میترسه.
چون جونگ سوک معاون قبلیش رو هم خودش
کشته......هرچقدر که بهش نزدیک باشی،اگر از
سمتت احساس خطر کنه،بدون توجه به اینکه
کی هستی سریع میکشتت.
هانئول هم یه فلش داره،تمام کارهای خلاف لی
جونگ سوک که ممکنه ازشون خبر نداشته
باشیم،تو اون فلش هستن.
اون مدارک رو جمع کرده تا اگرلی جونگ سوک
خواست اون رو بکشه،باهاشون تهدیدش کنه.
چشمای یونگ هوا برق زدن،مطمئن بود هردو
رییسش از شنیدن چنین خبری خیلی خوشحال
میشن:اون فلش کجاست؟از چیزی که گفتی
مطمئنی؟
دوهوان:تویه گاوصندوق کوچک تو اتاق هانئول.
زیر یکی از کاشی های گوشه اتاقش.
سهون بالحن مشکوکی پرسید:تو این چیزا رو
چطور فهمیدی؟
دوهوان:من اون گاوصندوق رو براش جاسازی
کردم.
یونگ چشماشو ریز کرد:الان،میتونی اون فلش
رو بیاری؟
دوهوان:خب،یکم سخته.ولی زمانی که با جونگ
سوک بیرونه،ممکنه بتونم.
هانئول همیشه دراتاقش روهم باز میزاره.اصلا
دوست نداره کاری کنه که لیجونگسوک بهش مشکوک بشه که ممکنه چیزی تو اتاقش پنهان کرده باشه.
یونگ هوا نگاهی به ساعتش کرد:دیگه باید بریم
سهون.
دوهوان غرید:ولی من هنوز نفهمیدم شماقراره
چکار کنید.
یونگ لبخند کجی زد:بار چندمه بهت میگم؛عجله
نکن.اول کاری که بهت گفتم رودرست انجام بده.
فرداشب بایدجینیونگ روازاون سالن خارجکنی.
از جاش بلند شد و باقدم های بلند،به همراه
سهون اون کافه رو ترک کردن.
دوهوان ترجیح داد بیشتر اونجا بمونه و درست
فکر کنه.بنظر میرسید این دو نفرهم دشمنی
قدیمی با جونگ سوک دارن وممکن بودبراش
دردسر جدیدی درست بشه.
....................................
YOU ARE READING
Afteryougone
Azione❅¦ɴᴀᴍᴇ : #Afteryougone ❅¦ɢᴀɴᴇʀ : ᴍᴀғɪᴀ.ᴄʀɪᴍɪɴᴀʟ. ᴀᴄᴛɪᴏɴ.ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ.ᴀɴɢᴇsᴛ.sᴍᴜᴛ ❅¦ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : ᴋʀɪsʜᴏ.ᴊᴊ.sᴇᴋᴀɪʜᴜɴ ❅¦ᴡʀɪᴛᴇʀ : Aɴɢᴇʟ Sᴀᴍ ⭐🌟خلاصه: باگذشت دوسال ازمرگ رییس وو،سوهو هنوزهم اون رو فراموش نکرده و درتلاشه که انتقامش رو بگیره،چی میشه اگه بفهمه که کر...