پارت‌ششم

261 76 17
                                    

منشی وارد شد وبعد از اینکه موهای بلندشو
پشت گوشش فرستاد،اعلام کرد:رییس،کاراگاه
کیم اومدن.
سوهو بدون اینکه نگاهش رو از کاغذهای روی
میزش بگیره،گفت:بفرستش داخل.
جونگین درحالیکه کت چرم قهوه ای رنگی به تن
داشت،وارد شد و روی مبل تیره رنگ نشست.
یک هفته ازشبی که جه بوم به خونش اومده
بود،میگذشت و حالا زخم های صورتش خوب
شده بودن.
سوهو هم ازجاش بلند شد و کنار جونگین قرار
گرفت.
سوهو:خوش اومدی کاراگاه.قهوه میخوری؟
جونگین:ممنونم.باشیرلطفا.
سوهو ازمنشیش خواست دوتا قهوه براشون
بیاره.
جونگین پاکتی که همراهش بودرواز کتش خارج
کرد.
سوهو:این چیه؟
جونگین:اطلاعاتی که خواسته بودی.کسی که
معامله لی جونگ سوک رو بهم زد،اسمش رو
نتونستم پیدا کنم ولی اونا یه گروهن که به گل
رز معروفن.
عکس هایی که تو پاکت بودن رو نشونش داد.
درحالیکه سوهو به عکس ها نگاه میکرد،
جونگین ادامه داد:از بزرگترین مافیاهای امریکاست،میشه گفت کله گنده ترینه.
ولی نمیدونم چه مشکلی با لی جونگ سوک
داشتن...
سوهو عکس های کاغذی رو،روی میز پرت کرد:
همینقدر کافیه.اونارو میشناسم.
ابروهای جونگین بالا رفت:میشناسی؟
سوهو:هوم.
منشی جوون وارد شد و قهوه هارو روی میز
گذاشت.
جونگین:رد جونگ سوک رو تقریبا زدیم،تا چند
روز دیگه بهت میگم کجاست.
سوهو:کارت خوب بود کاراگاه.
..................................................

باشنیدن صدای بازشدن در،نگاهش رو ازصفحه
تی وی گرفت و به جه بومی که حدس میزد در
حال بازکردن بند کفش هاشه،داد.
اما بادیدن شلوار پاره شده و زخم هایی که روی
زانوهاش داشت،بلند شد و به طرفش رفت.
دستش هم زخم تقریباعمیقی داشت وبایدبخیه
میشد.
دو زخم کوچک هم کنارهم روی گونه ی راستش.
جین:چ...چیشده؟حالت خوبه؟
علاوه براون،جه بوم عصبی هم بنظر میرسید.
لباس هاش هم خونی بودن واون حجم زیاد
خون مسلما نمیتونست فقط از زخم های کوچک
خودش باشه.
بدون اینکه جواب جین یونگ رو بده،از کنارش
رد شد و روی کاناپه نشست.
جین کنارش ایستاد:این...این خون...برای تو
نیست،درسته؟
جه بوم بازهم جوابش روندادودرعوض گوشیش
رو ازجیب شلوارش خارج کرد.با دست سالمش،
شماره ای گرفت وگوشی رونگه داشت تا تماس
وصل بشه.
جین یونگ داشت میترسید،میدونست جه بوم
و همه ی کسانی که تو اون امارت هستن،به
نوعی تو قتل آدما دست دارن،میدونست که جه
بوم یک قاتل حرفه ایه.ولی تا به حال باهاش رو
به رونشده بودوحالابادیدن وضعیت مردمقابلش
واقعا داشت وحشت زده میشد.بوی خون
داشت حالش رو بهم میزد.
علاوه بر اون کمی هم نگران زخم های جه بوم
شده بود،ولی فعلا ترس بر همه احساساتش
غلبه کرده بود.
باوصل شدن تماس،صدای جه بوم روشنید:
تموم شد هیونگ.
تماس رو قطع کرد و شروع کرد به باز کردن کمر
بندش،اون شلوار داغون شده و دیگه قابل
استفاده نبود.
جین باشنیدن حرف جه بوم،ازحدسی که زده بود
مطمئن شد.اون شب حتما شخصی رو کشته
بود.
نمیدونست شجاعت اینکه حرف بزنه رو ازکجا
اورده،ولی قدمی به جه بوم نزدیک شد و گفت:
تو...تو یه انسان بی گناه رو کشتی؟
جه بوم فریادی کشید:ااااه...چقد وز وز میکنی.
اره امشب دو نفر رو کشتم.من تمام عمرم کارم
همین بوده.روز اولی که منو دیدی هم فهمیدی
یه قاتلم،اینهمه واکنش نشون دادن لازم نیست.
باصدایی که میلرزید گفت:ولی...ولی اون یه آدم
بی گناه....
جه بوم:تواین دنیاهیچ آدم بی گناهی وجود
نداره خرگوش.اینو هیچوقت فراموش نکن.همه گناهکارن.
جین لب هاشو روی هم فشار داد.نمیدونست
باید چکار کنه،حتی نمیدونست بشینه یاهمونجا
سرجاش و درحالت ایستاده بمونه.
جه بوم همیشه بداخلاق و ترسناک بود و فقط
زمان خواب اروم میشد.جین فقط همون مواقع
دوست داشت به صورتش نگاه کنه وهرشب هم
این کار،رو انجام میداد.
جه بوم:برام یه کیسه بیار.
یک کیسه مشکی از تو کابینت اورد و مقابل جه
بوم گرفت.
جه بوم هم پیراهن و شلوارش رو کاملا از تنش
خارج کرد و تو کیسه گذاشت.
جه بوم:بزارشون کنار در،باید بسوزونمشون.
گفت و ازجاش بلندشد،به طرف حموم رفت و
سر راهش جعبه کمک های اولیه رو از اشپزخونه
برداشت.
جه بوم:میرم توحموم زخم دستمو بخیه کنم.تو
برو بخواب.
با ناپدید شدن جه بوم پشت درحموم،چندلحظه
همونجا ایستاد.
افکارمختلفی تو ذهنش بودن واصلا نمیتونست
روی یک موضوع خاص تمرکز کنه.
خونریزی دست جه بوم قطع نمیشد،جه بوم یک نفر رو کشته بود،اون یک ادم بیگناه بوده؟
صورتش و زانوهاش هم زخم شده بودن،
اون ادم هم خانواده داشت که ازمرگش ناراحت
میشدن؟
ممکنه یه ادم گناهکار باشه؟
حتماجه بوم نمیتونه بایک دست،کارش رو انجام
بده.علاوه براون بقیه زخم هاش هم هستن و درد زیادی دارن.
نفس عمیقی کشید وپشت درحموم ایستاد.چند
ضربه به در زد.
صدای جه بوم رو از پشت در شنید:چته باز
خرگوش؟
لب هاشو بهم فشرد و در،رو باز کرد.
چشمای جه بوم با دیدنش گرد شدن،با رفتاری
که با اون بچه داشت،مطمئن بود نمیاد که بهش
کمک بکنه،پس برای چی اونجا بود؟
اخمی کرد:چی میخوای؟
جین به طرفش اومد و پنبه رو از دستش گرفت
و مقابلش نشست.
جین:تنهانمیتونی انجامش بدی،بزار کمکت کنم.
فراموش کرده بود که خرگوشش پرستاری
میخونه.
ساکت شد تا جین یونگ زخمش رو بخیه کنه.
جین نگاهی به وسایل موجود درجعبه کرد.
همشون از بهترین مارک ها بودن و نسبت به
وسایل بیمارستانی خیلی باکیفیت تر.
نخ صفر برداشت و بعد ازبازکردن روکشش،
شروع کرد به دوختن اون زخم کوچک.
جه بوم:کارت خوبه کوچولو..ولی تمام سال های
گذشته خودم به زخم هام رسیدگی میکردم.از
وقتی هفده سالم بود....اولین باره که یکی برام
این کارو میکنه.
جین:چطور یادگرفتی؟
جه بوم:وقتی تو شرایط من باشی مجبوری یاد
بگیری.
بخیه تموم شد،زخم زانوی راستش رو پانسمان
کرد و روی بقیه رو پماد زد.
در اخر زخم صورتش رو هم پماد زد و بی هیچ
حرفی از حموم خارج شد.
جه بوم لبخندی زد:اون یه خرگوش خاصه.
لباس هاش رو پوشید و به طرف در خروجی
رفت.
قبل ازاینکه از خونه خارج بشه،صدای جینیونگ
متوقفش کرد،به طرفش چرخید.
جین:این مسکنو بخور،حتما دستت درد داره.
از صورت جین یونگ معلوم بود که بخاطر رفتار
یکساعت پیشش،ازش دلخوره ولی بااین حال
به فکرش بود و نمیخواست درد بکشه.اینکه
کسی اینطور مراقبش باشه،براش ارزشمند بود
و بهش حس خیلی خوبی میداد،یه جورایی اون
رو به یاد مادرش و محبت های کوچک وبزرگش
می انداخت.ولی واقعا جه بوم به اون بچه علاقه مند شده بود؟به محبت هاو مراقب های کوچک و گاه و بیگاهش؟
قرص رو ازش گرفت و خورد،کیسه ی دم در رو
برداشت و ازخونه خارج شد تا لباس های خونی
و هرچیزی که اون شب استفاده کرده بود،رو
بسوزونه.
.......................................................

AfteryougoneWhere stories live. Discover now