And I'm running out of words
I till love you like the very first time ♪♫••••
4 اکتبر 1998
- عام میدونم خیلی کلیشه ایه ولی تا حالا عاشق شدی؟
+ آره 'اگه میتونستی نگاهمو بخونی قطعا جواب سوالت رو دقیق تر میگرفتی'
قسمت دوم جملهم رو توی ذهنم گفتم و به چشمای مرواریدیش نگاه کردم که چجوری روح عریانم رو با نگاهش می پوشوند.+حالا چرا پرسیدی؟
- اه... خب میشه برام یکم ازش تعریف کنی؟ میخوام حستو نسبت بهش بدونم.
+ آم میدونی عشق چیزی نیست که حسی که من بهش دارمو توهم داشته باشی...
ولی بزار برات بگم عشق از نظر من، اینجوریه که درسته میتونی از چیزایی که در موردش تو مغزت هست صد ها خط کلمه بنویسی ولی وقتی میخوای به زبون بیاریشون فقط دو کلمه میتونی بگی.
عشق میتونه هرچیزی هماهنگی داره رو نا هماهنگ کنه.
عشق مثل یه بیماریه ولی محروم بودن ازش مثل مرگه چون انسانی که عشق در وجودش نباشه فقط به فکر دستگاهای تولید مثلش میوفته.
عشق جاهلیه که نمیدونه وجدان چیه.
عشق مثل خورشیدیه که یخ بسته.
عشق مثل اقیانوس میمونه، اگر شناگر ماهری هم باشی بلاخره یه جایی غرق میشی و راه برگشتی نیست.
عشق کاری میکنه که همیشه با چشمات تصویرشو روی سقف اتاقت بکشی.- اوه پس حس قشنگه؟
+ آره دقیقا. ولی با یکم چاشنی درد همراهه.
حالا چرا میخواستی بدونی؟خندید. فقط خندید و من حس کردم که با امواج نور خندش درختای زمستونی قلبم شکوفه زد.
+ فقط امیدوارم عاشق کسی شده باشی که کاری نکنه که فکر کنی عشق سخته اوه.. گرچه عشق کلا مثل شب تاریکه ولی تا وقتی مهتاب میدرخشه مشکلی نیست مگه نه؟
- هوم... یه چیزی بگم؟ اگه من عاشق همجنس خودم شده باشم... اونوقت چی؟
+اه خب این مشکلی نداره چون میدونی؟ عشق جنسیت نمیشناسه. حتی من فکر میکنم که عشق همجنس میتونه قشنگ ترین حالت عشق باشه؟ منظورم اینه که اونا دارن خلاف کلیشه ها حرکت میکنن، دارن برای عشقشون کل اعتقاداتشون رو زیر پا میذارن و اونا با وجود این همه نگاه های تحقیر آمیز باز هم شجاعت به خرج میدن و همدیگرو دوست دارن. البته این فقط نظر منه.
- ولی خب مگه گناه نیست؟
+ خب باشه بلاخره بعضیامون باید گناه کنیم که خدا بخشنده باشه، اینطور نیست؟
سرشو تکون داد و به منظره رو به روش خیره شد. نگاهش کردم باد موهای گره خوردهاش رو نوازش میکرد، پوست نازکش بخاطر سرما کمی قرمز شده بود و مثل مخملی از ابر بود، چشمای گیراش حالا به نقطه ای خیره شده بود.
خواستن اون مثل یه جنین تو وجودم میمونه که به دنیا میاد نه از بین میره فقط هستش، دوستش دارم. میدونم ما همون دو خط موازییم که هیچوقت به هم نمیرسیم ولی این باعث نمیشه من از پرستیدنش دست بکشم... نه.
در نهایت من در جامعه ای پرنده آسمون قلبت شدم که کلمه آزادی عریان از هر نوع آزادیه، آبی من.
دوستت دارم ولی کسی اینجا مفهوم عشق رو نمیفهمه متاسفم، دانه جوانه زده توی وجودم. کاش میتونستم یه روزی اینا رو با استفاده از زبونم بهت بگم نه چشمام.
حتی با همین نفس کشیدن سادهات هم میتونی کاری کنی که روح سرگردانم توی ظلمت چشمات گم شه و باغچه قلبم در زیر نور وجودت سبز شود.
••••
باله
میدونم میدونم
به این ساید داملا عادت ندارید
منم ندارم😱ᴸᵒᵛᵉ ʸᵒᵘ ᵃˡˡ ʷⁱᵗʰ ᵐʸ ᵈᵒᵍ ʰᵉᵃʳᵗ ˢᵃᵍᵃ⛄
YOU ARE READING
𝘾𝙤𝙡𝙤𝙧 𝙈𝙚 𝘽𝙡𝙪𝙚
Fanfiction- ببین میدونم که داری ازم فرار میکنی که منو نجات بدی و بهم آسیب نزنی؟ تو آبی ترین روح دنیایی. آبیای که غمگینه، آبیای که شکسته، آبیای که ترسیده. باور کن میدونم نمیخوای بهم آسیب بزنی ولی چه اشکالی داره اگه روح منم آبی رنگ کنی؟ ناناحت نشید همه چی...