Minutes: 6

136 35 163
                                    

And I wanna kiss you,
make you feel alright
I'm just so tired to share my nights
I wanna cry and I wanna love
But all my tears have been used up ♪♫

(🤰)

••••

23 دسامبر 1998

دوباره تپش های نامنظم قلبم را حس کردم وقتی رو به رویم ایستاده بود.

غرق در چشمانش بودم که لبانش به حرکت در اومد و توجه منو بهش جلب کرد.

- میخوام یه چیزی بگم میشه بهم گوش بدی؟

+البته.
با اینکه استرس موج وجودم بود، ولی با لحن قاطع ای جواب دادم.

- ببین ما از وقتی به دنیا میایم در حال مُردنیم درسته؟پس چرا داری از زندگی کردنِ عشق فرار میکنی؟ گوشه این دنیا فقط من و توییم.. میشه این دفعه رو فرار نکنی؟ میشه فقط منو ببوسی و بهم بگی تو هم منو دوست داری؟

حس میکنم کلمه ای نیست که بتونم باهاش حال الانم رو توصیف کنم. خدای بزرگ...

از شوکه حرفاش متوجه نبودم که چندین ثانیه اس که نفسم قطع شده ولی اکسیژنم درست جلوی من ایستاده بود.

لعنت به من... دور تا دورم که دیوار نیست پس چرا نمیتونم قدم از قدم بردارم و مثل همیشه فرار کنم؟

لعنت به قدم های سستم، لعنت به ترس هایم که خون به رگام خشک میکنه، لعنت به تپش های لرزان قلبم، لعنت، لعنت، لعنت، من فقط میخوام یک بار هم که شده آزاد باشم و ذهنم را از چنگ افکار بیرون بیارم.

بعد از چند دقیقه زل زدن به چشماش ابر ناامیدی آسمون چشماش رو ابری کرد.

"بگذار یک بار هم که شده قلبت حرف بزنه" با خودم گفتم و با تردید دستمو بالا آوردم و گونه‌اش رو نوازش کردم.

بین لبهاش فاصله افتاده بود و آماده بوسیدن بود. تردید رو کنار گذاشتم و کویر تشنه لبام رو با لمس لبهاش سیراب کردم.

دقایق ایستاده بود، همه چیز محو بود، مغزم توانایی درک نداشت گویی تشنجِ عشق و لذت اون رو از پا در آورده بود.

ما در جامعه بوسه های ممنوع هستیم محبوب من، پس من عشق هایم را بین لب هایت جا میگذارم مبادا فاش شوند. لبانت را مثل تپش های سوزان به لب های من بسپار قول میدم به فریاد های آبی اجازه آروم کردن اون تپش ها رو ندم.

میبوسم تو را تا از جهنم سکوت رهایی یابم، میتوانم ببوسم تو را تا جانم به لب رسد، میتوانم ببوسم تو را تا زمانی که ماه، خورشید را ملاقات کند.

وقتی نوازش لبانش را ازم گرفت فهمیدم مخدر من در لبای اوست ولی انعکاس قلبم، من نمیتونم تو رو هم به این مخدر آلوده کنم.

لعنت به قدم های سستم، به قدر عمق بوسه‌مان قدم های من سست بودن.

بعد از جمع کردن وایرانه ای که ساخته بود تونستم قدم بردارم. دویدم، دویدم، دویدم سمت جایی دور از او در اصل سمت هیچ جا دویدم. تو همه جا همراه من هستی، پیراهن قلبم.

پشتم را به درختی تکیه دادم و نفسی تازه کردم صحنه ها جلو چشمانم گذشتند، دوباره و دوباره.

خدای من... نمیتوانم منکر بهترین حسی باشم که با لبانش بهم منتقل کرده بود همینطور که نمیتوانم دلیلی برای لبخند شیرینی که لبانم بوسیده بود رو پیدا کنم.

••••

این پارت
از آهنگش گرفته تا خودش
دیکش یه جور دیگه تو گلبمه یونو🤝😔

ᴸᵒᵛᵉ ʸᵒᵘ ᵃˡˡ ʷⁱᵗʰ ᵐʸ ᵈᵒᵍ ʰᵉᵃʳᵗ ˢᵃᵍᵃ

𝘾𝙤𝙡𝙤𝙧 𝙈𝙚 𝘽𝙡𝙪𝙚Where stories live. Discover now