Minutes: 9

105 27 103
                                    

Never thought that giving up would be so hard
God, I'm missing you and your addictive heart
You're the shiver that I can't shake
You're the habit that I can't break
You're the high that I need right now
You're the habit that I can't break ♪♫

••••

24 ژانویه 1999

برای این دیدارمون غمگین بودم برخلاف دیدار های قبلیمون. شاید چون آخرین باریه که میتونم در چشمات نگاه کنم ولی تو اینو نمیدونی؟

میتونم قسم بخورم از این حس خوبی که هر بار با دیدنت به سراغم میاد، خسته نمیشم عسل دیوانه من.

الان نصفه شبه و تو منو در حالی که قلبم از هیجان به تپش افتاده پشت پیانو میکشونی و مجبورم میکنم برات بنوازم. شاید از نظر بعضی انسانها این کار دیوانگی محض باشد ولی مگه عشق همین نیست؟ مگه عشق دیوانگی نیست؟

نفس عمیقی کشیدم و شروع به نواختن کردم.
نواختم، قطعه هایی که در نهایت تاریکی شب وقتی ذهنم را در بر گرفته بودی، نوشتم.
نواختم، قطعه هایی که در دلشان پر از حرف ها و راز ها بود.
نواختم، قطعه هایی که در عمق اشک دیروز های من بود.
نواختم قطعه هایی که حرف های نهفته در عمقشان را کسی درک نمیکرد.

نگاه خسته و لالم رو به چشمات دوختم. میخواستم که با تو حرف بزند ولی وقتی لبخندت رو دید، روی اون قفل موند و حرف در گلویش گیر کرد.

رازی در سینه‌م مثل پرنده ای آماده پروازه. اون پرنده در قفس نیست، اون پرنده بال هایش آسیب ندیده ولی اون پرنده زنجیر پایش در ظلمت قلبم گیر کرده.

نگاهم رو چرخوندم و بار دیگر به مسیح با روح و چشمانم التماس کردم ولی دیدم که نگاه مسیح، آشکارانه به غم من میخندد.

دیدم که دستهایت چگونه همانند ابر صورتم را نوازش میکنند. در عجبم که فقط با نوازش دستانت روح آبی‌م را غرق در آرامش میکنی. دیدم که گرمای نفسهایت، جوانه زد در باغچه سرد قلبم درست مثل ریشه‌ای که از سردرگمی پیچیده در خاک درد من.

پرنده ای که در من شوق پرواز را داشت و اجازه اش را نه، الان اجازه اش رو داره ولی شوقش رو نه. اون پرنده خسته شده از این بازی دردآلود طبیعت. اون پرنده خسته، الان بالهایش رو باز کرده و سمت جهنم سکوت و فراموشی پرواز می کنه.

اگر طراوت شبنم عشق روی برگِ روح ما مینشیند، من دیگر به فردای پر از غم نمینگرم.
اگر صدای دلنواز تو آن طنین خوش صدا را در گوش من زمزمه میکند، من دیگر به فردای پر از غم نمینگرم.
اگر آسمان تاریک قلب من مزین میشود با روشنایی ستاره های قلب تو، من دیگر به فردای پر از غم نمینگرم.
اگر تن من آهنگیه و تن تو کلمه هایی که در آن مینشیند، من دیگر به فردای پر از غم نمینگرم.

اون پرنده خسته از پر زدن الان بر بام شهر سکوت نشسته. اون پرنده پر از راز را هیچکس به مهمانی صحبت دعوت نکرد، اون پرنده مردنی پرواز به سمت سکوت رو به خاطر سپرد...

ولی محبوب من، من دستهایم رو مثل نوازشی سوزان روی قلب تو میگذارم، لب هایم رو مثل تشنج آرامش به لبهای تو میسپارم مبادا بمیرند.

و من دیدم که امشب چگونه با لب هایت موج ابدیت رو به دریای عشق من تقدیم کردی.

آخرین بار...
آخرین لحظه تلخ دیدارمون بدون اینکه تو را متوجه چیزی کنم برای آخرین بار خوب در چشمانت نگاه کردم و به خاطر سپردم.

میشنوی صدای وزش باد جدایی رو؟
متاسفم بلوری ترین آبی دنیا، اگر فردا از راه نمیومد، من حاضر بودم تا ابد جسدی در اقیانوس عشق تو باشم.

کی میتونه بگه، گفتن اولین دوستت دارم سخته؟ وقتی من اینجا در گوشت برای آخرین بار زمزمه میکنم که قلبم از آن توست، بدون اینکه بدونی آخرین باره...

••••

یپپپپ
قسمتی که خیلی دوسش دارم 🤺💃
شیم عان می از درد کشیدنشون لذت میبرم 😔

ᴸᵒᵛᵉ ʸᵒᵘ ᵃˡˡ ʷⁱᵗʰ ᵐʸ ᵈᵒᵍ ʰᵉᵃʳᵗ ˢᵃᵍᵃ

𝘾𝙤𝙡𝙤𝙧 𝙈𝙚 𝘽𝙡𝙪𝙚Donde viven las historias. Descúbrelo ahora