'Cause l'm made out of stone
And I'm beyond help, don't give
your heart to me ♪♫••••
28 دسامبر 1998
باز همون حس نامعلوم گلومو گرفته... نمیذاره نفس بکشم.
باز همون حال و هوا، حال و هوای رفتن. مثل کودکیم که توی شلوغی بازار مادرشو گم کرده، ترسیده، پر از حس رفتن. اون کودک ترسیده، نه از شلوغی بازار، اون کودک ترسیده از سردرگمی، از نگاه های بیگانه، از نا آشنایی راه ها.سعی کردم با نواختن، نوشتن، کشیدن، خواندن، ذهنم رو از اسارتت در بیارم ولی فقط دارم خودمو گول میزنم.
چگونه ازت دست بکشم وقتی نوازشگر روحم تویی؟حس اینو دارم که انگار دارم زندگیم رو از یک صفحه مبهم تماشا میکنم. احساس میکنم هیچ درکی از فضای اطرافم ندارم.
مثل اینه که روحم از جسمم جدا شده باشه و مغزم به زور میخواد این جسم بی روح رو سرپا نگه داره.
چشمم رو میبندم ولی نمیتونم افکارم رو مرتب کنم... نمیتونم به یاد بیارم چه حسی دارد. مثل اینه که کل خاطرات از کاسه ذهنم پاک شده و فقط درد و رنج موجوده.
من... من فقط میخوام زندگی کنم. من نشاط زندگیم رو میخوام. من فقط میخوام احساس کنم.
با شنیدن همون آواز آشنایی که وجودم رو از رقص لذت ها پر میکرد، از سر جام پریدم. نوشتن باعث میشه حس کنم همه دنیای اطرافم در غبار فرو میره پس متوجه حضورش نشده بودم.
- داشتی چیکار میکردی؟
+ اه... هیچی مینوشتم.
گفتم، دفترم رو بستم و کنار گذاشتم.- میشه منم بخونمشون؟
+ نه مال منه.
- میدونم مال توئه... میخوام بخونم.
گفت و دفتر رو برداشت. شروع به خوندن کرد. نمیدونستم باید چیکار کنم پس سکوت کردم و شروع به تکون دادن پام کردم از اونجایی که استرس ریشه زده در وجودم بود.بعد از چند دقیقه سرش رو بالا آورد و مستقیم نگاهشو به چشمام گره زد.
- دیروز تو حرف زدی و من گوش دادم. حالا نوبت منه.
اجازه حرف زدن یا تایید کردن بهم نداد و ادامه داد.- ببین. درد و رنج میاد، بزار دور بزنه و بازدید کنه. فریاد بزن، گریه کن، اونو تخلیه کن ولی اجازه نده تو قلبت ساکن بشه. اجازه نده روی قلبت اسم "شکسته" بزاره، ما قرار نیست همیشه شکسته باشیم میدونی، شکسته شدن فقط یه مجازات برای قلب و روح ماست ولی قلب ها برای این ساخته شدن که عشق رو حس کنن نه اینکه همیشه شکسته باشن. ببین حتی اگه زندگی درون سایه های تاریک هم شکل بگیره اون سایه در شب، دور از نور ناپدید میشه.
+ ولی نگاه کن من نمیتونم قلب شکستم رو به هم بچسبونم من میخوام ازت محافظت کنم. من فقط میخوام تو رو از دست قلب و زندگی سیاهم نجات بدم..
- هیش... بزار. حرفمو تموم کنم.
- ببین میدونم که داری ازم فرار میکنی که بهم آسیب نزنی؟
از نظر من تو آبی ترین روح دنیایی. آبیای که غمگینه، آبیای که شکسته، آبیای که ترسیده.
باور کن میدونم نمیخوای بهم آسیب بزنی ولی چه اشکالی داره اگه روح منم آبی رنگ کنی؟من... من فقط نمیدونستم چی باید بگم. ذهنم خالی از کلمات بود ولی قلبم پر از ترانه آبی عشق.
- حالا تو بهم بگو... با من می آیی؟
ماه من... به ماه؟ (این شعر یکی بود ولی یادم نمیاد مال کیه *گریه کردن)سمتش خم شدم و دستم رو دورش حلقه کردم و اجازه دادم عطر موهاش توی مشامم بپیچه، اجازه دادم تپش های سرگردان تنم با تن او یکی بشه.
درسته... من اونقدر مُرده بودم که زندگی برایم مفهوم ناگزیری داشت، ولی قسم میخورم هیچکس اینگونه به کشتن خودش بر نخواسته بود که من به ادامه زندگی برخواستم.(قال شاملو)
••••
چرا هیچ کصشری ندارم اینجا بگم🤺🗿
شاید نباید اینجا کصشر بگی یونو😔ᴸᵒᵛᵉ ʸᵒᵘ ᵃˡˡ ʷⁱᵗʰ ᵐʸ ᵈᵒᵍ ʰᵉᵃʳᵗ ˢᵃᵍᵃ⛄
YOU ARE READING
𝘾𝙤𝙡𝙤𝙧 𝙈𝙚 𝘽𝙡𝙪𝙚
Fanfiction- ببین میدونم که داری ازم فرار میکنی که منو نجات بدی و بهم آسیب نزنی؟ تو آبی ترین روح دنیایی. آبیای که غمگینه، آبیای که شکسته، آبیای که ترسیده. باور کن میدونم نمیخوای بهم آسیب بزنی ولی چه اشکالی داره اگه روح منم آبی رنگ کنی؟ ناناحت نشید همه چی...