Tell me pretty lies
Look me in the face
Tell me that you love me
Even if it's fake
Cause I don't fucking care, at all
You've been out all night... ♪♫••••
22 دسامبر 1998
وقتی دیدم داره به سمتم قدم برمیداره از ذوق سنجاقک ها رو حس کردم که خودشون رو به در و دیوار قلبم میکوبند، ولی همشون در ظلمت محصور شدند وقتی چشمای خالی از احساسشو دیدم.
- میدونی؟
شروع به حرف زدن کرد وقتی بعد از چند دقیقه سکوت کنارم نشسته بود، لحن خالی از احساسش قلبمو به درد می آورد.+بگو تا بدونم.
-خسته شدم از بارونی که منو خیس نمیکنه. چرا فقط نمیگی دوستت ندارم؟ من نیاز دارم این جمله رو بشنوم تا از دوست داشتنت دست بردارم.. بهم بگو تا دیگه دوستت نداشته باشم.
آه خورشید زیباییم، چطوری بهت بگم دیگه خستهم از جسم و روحم؟ چطوری تو کهکشان چشمات، بدون غرق شدن نگاه کنم و بگم آرزوی روح و جسمی دیگر دارم؟
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم کلماتی که مدت هاست تو قلبم رخنه بسته بود رو به زبون بیارم.
+بذار یه چیزیو بهت بگم... دوست داشتن مثل اینه که بخوای مراقب تنهایی یکی دیگه باشی، ولی تو هرگز نمیتونی اون تنهایی رو پر کنی یا درکش کنی . من هراس دارم از روزی که باعث اشک های تو چشمات باشم وقتی شادی و لبخندت طلوع خورشید زندگیمه.
-الان چی؟ الان نیستی؟
+ببین، عسل دیوانه من، بهت قول میدم یه روز یکیو پیدا میکنی که لیاقت عشقت رو داشته باشه، لیاقت روشنایی قلبت رو داشته باشه، لیاقت نگاه های عمیق و عاشقت رو داشته باشه. من برات کافی نیستم جوهر پخش شده توی خونم.
-چرا؟ فقط بهم بگو چرا؟
و سوالی که در جواب دادنش ناتوانم... سکوت کردم.لبخند زد ولی این لبخندش با شادی غریبه بود و ریشه زده در غم بود، بهم نگاه کرد ولی این نگاهش پر از زیباییِ گناه عشق نبود بلکه پر از درد هایی بود که از قلبش بازتاب میشد.
- میدونی؟ یه جایی هست یاور مهدی پور میگه: "عجیب است دریا، همین که غرقش میشوی، پس میزند تو را" الان خیلی بهتر معنیشو درک میکنم، ازت ممنونم.
+حالا تو به من بگو، اینکه دریا در اوایل تو رو پس بزنه بهتره یا اینکه وقتی در عمقش غرق شدی و قدرت نفس کشیدن رو نداشته باشی؟
- چرا نیمه تاریک همه چیز رو میبینی؟ یا اگه دریا اصلا تو رو پس نزنه چی؟
فقط نگاه کردم که چطور پیچک های امید دور قلبش میپیچند و انعکاسش تو چشماش خودشونو نشون میدن.
+ولی زندگی اونقدر هم مهربون نیست، ماه آبی من.
سرش روی پاهام گذاشت، خیس شدم پاهام توسط بارون چشماش رو حس کردم... درسته بارون های چشمش از جنس آبن ولی کاهدون قلب منو میسوزونن.
- میشه بگی دوستم داری؟ حتی اگه دروغ باشه.
بغضش وقتی این جمله رو گفت، چیزی نبود که من بخوام بشنومش.
+من فقط نمیخوام بهت امید الکی بدم.
قلبم داد میزد "دوستت دارم" مغزم میگفت "خفه شو یه روزی قلبتم میفهمه چرا" و من مثل همیشه قلبم رو خفه کردم و گذاشتم مغزم حرف بزنه.
هق هق هاش شروع شد. بوسه ای روی موهاش گذاشتم و پیچک های موهاش نوازش کردم.
- میشه فقط بغلت کنم؟
لعنتی... من چطور میتونستم به اون چشمای عسلی اشکی نه بگم. با وجود اینکه قلبم رقص لرزانی داشت ولی سرم رو تکون دادم و اجازه دادم لباس های تنم بوی عطرش رو بگیره ولی همین الان هم میدونستم قرار نیست هیچوقت این لباس ها رو بشورم مبادا دیگه نتونم عطرش رو حس کنم.
وقتی حلقه دستاش رو از دورم شل کرد و دیگه نتونستم گرمای تنش رو حس کنم فهمیدم این فقط کافئین نیست که میتونه به آدم آرامش بده.
- قول میدم از امروز به بعد سعی کنم کمتر دوستت داشته باشم.
با صدای لرزان ناشی از بغض گفت و با قدم های سستش ازم دور شد و من به چشم خودم دیدم که قلب شکستم هم با خودش برده بود. جایی سمت چپ سینم ترک خورد ولی هنوز میتپید محکم تر از سنگ، سنگی که روش اسمش رو حک کرده بودم.
••••شاید فک کنید من انسان تنگیم
ولی اشتباه میکنید.
این یه استوری کامپلیتههه وگرنه داملا به این تنگی؟
نچ نچ نچ نچ نچ 😔ᴸᵒᵛᵉ ʸᵒᵘ ᵃˡˡ ʷⁱᵗʰ ᵐʸ ᵈᵒᵍ ʰᵉᵃʳᵗ ˢᵃᵍᵃ⛄
YOU ARE READING
𝘾𝙤𝙡𝙤𝙧 𝙈𝙚 𝘽𝙡𝙪𝙚
Fanfiction- ببین میدونم که داری ازم فرار میکنی که منو نجات بدی و بهم آسیب نزنی؟ تو آبی ترین روح دنیایی. آبیای که غمگینه، آبیای که شکسته، آبیای که ترسیده. باور کن میدونم نمیخوای بهم آسیب بزنی ولی چه اشکالی داره اگه روح منم آبی رنگ کنی؟ ناناحت نشید همه چی...