Minutes: 2

283 58 272
                                    

But we're safe here
Under the sheets
I don't ever wanna leave
l'll watch you sleep
And listen to you breathe
I don't ever wanna leave:) ♪♫

••••

29 اکتبر 1998

چشماش رو به زیبا ترین حالت ممکن بسته بود، آروم و عمیق نفس میکشید، مثل فرشته میموند. مثل بقیه نیست، بقیه نفس میکشن، اونم همین کار را میکند متنها با وجودش نمیگذارد تپش قلب من منظم باشد.

کاش کار هایم پر از وجود تو نبود، مردم میتوانند تو را ببینند، در هر خط از نوشته هایم، در هر نت از نواخته هایم، در هر اشک چشمانم، در هر لبخندم...
درست نیست من با ریه هایت نفس بکشم، با لبانت بخندم و با اشک هایت خون گریه کنم.

با خود میگویم شاید اگر از نگاهم دور باشی قلبم راحت تر از اسارت عشقت بیرون میاید.

میخواهمت. همانند آخرین بوسه قبل از رفتن، لذت بخشی ولی گذشتن از تو الزامیست پروانه دیوانه.

تو بگو.

چگونه بخواهمت  پروانه،  وقتی شمعی بیش نیستم؟
چگونه بخواهمت شکوفه، وقتی زمستانی بیش نیستم؟
چگونه بخواهمت فرشته، وقتی بنده ای بیش نیستم؟

محبوب من، خواستن تو در من همانند ماهیی است که گمان میکند در خشکی میتوان زندگی کرد، همانقدر ممکن اما غیرممکن.

و من دارم از خواستن تو فرار میکنم، درست مثل پاک کردن خاطره ای که به یاد آوردنش هربار مرا به لبخند وادار میکند.

ببخش مرا محبوبک من، من در لبه پرتگاه عشق هستم ولی مرگ به من نزدیک تر است. همانطور که زود است برای مردن، دیر است برای عاشق شدن، ببخش مرا.

من فقط یاد گرفته ام قبل از، از دست دادنت چگونه بپرستمت.

میگفتند آدمی که عاشق شود تنها ترین انسان روی زمین است ولی الان این جمله رو با تمام سلول های وجودم درک میکنم. حتی الان بیشتر تنهام وقتی اینجا با هرچیزی میتوان حرف زد، حتی با آن گلی که رنگش به زردی کشیده میشود، اما من با تو حرف میزنم با تویی که در عالم صورتی رنگ پری های خوشحال، سفر میکنی.

خم شدم و روی چشم های به خواب رفته اش بوسه کوچیکی گذاشتم. دستم را نزدیکش بردم تا موهای بهم پیچ خورده ابریشمیش را نوازش کنم.

ای خالق، گفته بودی فرشته ای را روی زمین جا نگذاشته ای ولی من شک دارم که حقیقت رو گفته باشی. معشوق من از نوادگان فرشتگان است مگر این همه زیبایی و روشنایی چه دلیل دیگه ای میتواند داشته باشد؟

این میتواند کار مورد علاقه من در طول روز برای انجام دادن باشد. خیره شدن به تویی که مرا نمیبینی وقتی نسیم خنک صبحگاهی روی گونه هایت قدم میگذارد.

ای کاش میتوانستم حسی که به تو دارم را توصیف کنم فرشته آبی روشناییم، ای کاش کلمه ها و جمله ها قادر به توصیف کردن بودند.

ای کاش نگاهم به زبان می آمد شاید اون موقع میتوانستی بفهمی مرز های پرستیدن را جا به جا کرده ام.

ای کاش قلبم به زبان می آمد تا بفهمی دوست داشتن حد و مرز ندارد.

ای کاش با نگاهت به جایگاهت در بدنم، یعنی قلبم رجوع میکردی چونکه دوستت دارم جمله ای است که خالی از معنا در لبان همه می چرخد، به من رجوع کن تا بفهمی که از تو آفریده شدم.. تا بفهمی این آفرینش نا تمام مانده از تو.

••••

ناناحت نشید
بیاین بوک بغلی بشوره ببره😱


ᴸᵒᵛᵉ ʸᵒᵘ ᵃˡˡ ʷⁱᵗʰ ᵐʸ ᵈᵒᵍ ʰᵉᵃʳᵗ ˢᵃᵍᵃ⛄

𝘾𝙤𝙡𝙤𝙧 𝙈𝙚 𝘽𝙡𝙪𝙚Where stories live. Discover now