وقتی شب برگشتی،یه نفر با خودت اورده بودی.
همون دختر.
شماها مثل همیشه درحال خندیدن وارد شدید.
تو من دیدی و لبخند زدی.
به سمتم اومدی.
اون دختر هم دنبالت اومد.
هر دوتون جلوی من ایستادید.
تو بهم توضیح دادی که اون خواهرته.
من باید احمق بوده باشم که فکر میکردم اون دوست دخترته.
متاسفم.
