تو امروز دیر اومدی اینجاامیدوار بودم بیای من از دست جانگکوک نجات بدی
اون تو رابطه اش به مشکل خورده،همیشه برای راهنمایی گرفتن میاد پیش من.
ولی تو دقیقا وقتی که داشت میرفت رسیدی.
_اون کی بود؟
تو به جانگکوک نگاه کردی و ازم پرسیدی.
+تنها دوستم.
_پس من چیم؟
+تو بیشتر از یه دوستی
تو فقط لبخند زدی،و من بوسیدی
جلوی همه