Part 9

523 136 44
                                    

دست هاش رو بالای سرش برد و کشید تا کرختی بدنش رو کمتر کنه. دستی توی موهای فر شدش کشید و از تخت پاییت رفت.

تو آینه‌ی روشویی به خودش نگاهی انداخت. چشماش بخاطر گریه‌های دیشبش پف کرده بود و قرمز شده بود. نگاهش به موهای فرش که افتاد با حرص در کمد سرویس رو باز کرد و اتو مو رو بیرون کشید.

به درک که یکی موهای فرش رو دوست داشت. اصلا بهتر دیگه مجبور نبود موهای فِرش رو تحمل کنه.

اما خودش هم خوب می‌دونست عاشق اون وقتایی شده که سهون انگشتاش رو بین موهای فِرش فرو میکنه و بعد که میخواد دستش رو پس بکشه؛ تار موهاش دور انگشتاش می‌پیچن و برای نوازش بیشتر تقلا می‌کنن. همون وقتایی که اگشت های کشیده ی سهون بین موهاش گیر می کرد.

دوباره اشکای مزاحمش تو چشماش حلقه زدن اما با چندتا نفس عمیق اونا رو پس زد و مشغول اتو کردن موهاش شد.

بکهیون بهش زنگ زد و گفت پایین منتظره تا برن سالن تمرین. توی چشماش قطره انداخته بود و قرمزیش کمتر شده بود اما برای پف چشم هاش نتونسته‌بود کاری کنه.

و البته که این از چشم های تیزبین بکهیون هیونگش دور نموند. به محض اینکه تو ماشین نشست و سلام کرد، نگرانی چشم های بکهیون رو پر کرد. چونه‌ی جونگین رو گرفت و صورتش رو سمت خودش برگردوند.

^فقط بگو کی خرسیِ من رو اذیت‌کرده تا جوری با مشت به جون صورت و هیکل زشتش بیوفتم که اسم خودش هم یادش بره.

مکث کوتاهی بین جملاتش انداخت و بعد با حرص و شک ادامه داد.

^کار اون عوضیه آره؟ اون اوه سهون... می دونستم بالاخره زهر خودش رو میریزه.

جونگین واقعا بخاطر اینکه بکهیون و چانیول انقد دوستش دارن و بهش اهمیت میدن شکرگزار بود. دلیل اشکای دیشبش فقط سهون نبودن، بخاطر بچه‌بازی‌ها و بی عقلی‌های خودش هم گریه‌کرده‌بود. پس سعی کرد با یه بهونه قضیه رو ماستمالی کنه.

-نه هیونگ هون کاری نکرده. دیشب دلم یهو برای خانواده‌م تنگ شد و کلی گریه کردم. پاریس نیمه‌شب بود و حتی نتونستم به مامان و بابام زنگ بزنم و رفع دلتنگی کنم! نگران نباش چیز جدیدی نبوده.

بکهیون جونگین رو تو بغلش کشید و موهای نرم و لختش رو نوازش کرد. بهش حق میداد چون مادر پدرش هم مدام سفرکاری می رفتن و حتی وقتی پاریس بودن هم جونگین درست حسابی باهاشون وقت نمی گذروند.

تو دلش دعا کرد کاش جونگین انقد حرفه ای نمی‌رقصید که کمپانی مجبورش کنه تور بذاره و این همه مدت از خانوادش دورش کنه. جونگین رو آروم از خودش فاصله داد و ماشین رو روشن کرد.

^متاسفم که دیشب کنارت نبودم خرس کوچولوم. باید باهام تماس می‌گرفتی دیگه کمتر از اوه سهون که نبودم، برای خودمون مشروب می‌گرفتم و باهم گریه می‌کردیم.

[•My Ballerina Lover•]Where stories live. Discover now