Part 10

494 131 9
                                    

با خنده سوار ماشینش شد و از پارکینگ هتل بیرون زد. چانیول از همون روز اول فهمیده بود سهون، جونگین رو دوست داره.

اصلا خاصیت عشق حسادته، و وقتی اون روز سهون با عصبانیت دستاش رو از شونه‌های برهنه‌ی جونگین پس‌زد، حس ششمش بهش گفت که این پسر باید یه حس‌هایی به دونگ‌سنگش داشته باشه.

کلید انداخت و وارد واحد نقلی اجاره‌ایش شد. خوشحال بود که بکهیون باهاش موافقت کرده و به جای هتل توی یکی از آپارتمان‌های نزدیک هتل بمونن. البته وقتی چین بودن، بکهیون حدود دو هفته با کمپانی حرف‌زده‌بود تا راضی بشن توی هتل نمونه چون منیجر جونگین بود و باید همیشه حواسش بهش می‌بود.

کمپانی هم می‌دونست بکهیون حتی از فاصله‌ی صد فرسخی هم به خوبی از پس کنترل شرایط برمیاد، برای همین بالاخره بهش این اجازه رو داده‌بود.
کره آخرین کشور توی لیست تور بود و چانیول داشت به این فک می‌کرد باید برای درخواست ازدواجش تا پایان تور صبر کنه؟

حقیقتا این صبر و تحمل رو در خودش نمی دید. بعضی صبحا که بیدار میشد به سرش میزد همونجا توی تختشون از بکهیون خوابالو خواستگاری کنه و کار رو برای خودش راحت کنه اما ارزش بکهیون خیلی بیشتر از اینا بود پس پشیمون میشد.

#بکی فندوقیِ من؟ کجایی؟

وقتی جوابی نگرفت متعجب سمت اتاق خوابشون روفت. هنوز که وقت خوابشون نبود پس بکهیون کجا غیبش زده بود؟

با شنیدن صدای شرشر آب نیشخند شیطونی روی لباش نشست. همه‌ی لباساش به جز باکسرش رو درآورد و سمت حموم قدم برداشت.

بدون در زدن وارد شد و با دیدن تابلوی هنری روبروش مثل همیشه لبخند شیفته‌ای روی لباش نشست. چانیول مگه راهی جز پرستیدن اون پریِ زیبا داشت؟

بکهیون آروم خودش رو توی وان بالا کشید و از گوشه‌ی چشم نگاهی به چانیول انداخت. بدون خجالت بلند شد و سمت دوش رفت.

^آقای محترم بهتون یاد ندادن به حریم خصوصی بقیه احترام بذارین؟

دقیقا داشت به چانیول تیکه مینداخت. چندشب پیش یهویی از خونه زده بود بیرون و گفته بود میره پیش جونگین، وقتی هم برگشته بود نگفت جونگین چش بوده و مشکل چی بوده.

امشب هم وقتی پرسیده بود کجا میره، چانیول لباش رو بوسیده‌بود و گفته‌بود قضیه یکم خصوصیه و اجازه نداره بهش چیزی بگه، و خب این جوابا برای بکهیونِ  فضول اصلا کافی نبود.

#پاپیِ فندوقیم ناراحت شده؟

سمتش رفت، از پشت بغلش کرد و انگشتاش رو نوازش‌وار روی رون بکهیون کشید.

تو که کای رو میشناسی خودش همه چیز رو بهت میگه امشب هم رفتم پیش اون.

^شما دوتا یه چیزی رو از من پنهون می کنید مطمئنم.

[•My Ballerina Lover•]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang